سبک‌شناسی
 تقدیم به روان‌شاد استاد دکتر سادات ناصری که کلامش، الهام‌بخش من در ایجاد این بخش (سبک شناسی) بود.

در این مقال، منظور از سبک‌های هنری، بررسی مکاتب ادبی امپرسیونیسم، ناتورئالیسم، رئالیسم، سمبولیسم، سورئالیسم، دادائیسم، سورئالیسم، مدرنیسم، پست مدرنیسم و ... نیست و هم‌چنین منظور این نیست که درباره‌ی سبک‌های ادبی شعرا و نویسندگانی به‌نام، چون: جیمزجویس، توماس‌الیوت، آلبرکامو، فرانتس‌کافکا، هرمان‌هسه و ... به سخن بپردازیم! بلکه مقصود طرز بیان، تلفیق واژگان و آرایش الفاظ در شعر و نثر است. سبک، روش یا طرز بیان مخصوصی است که در محصول‌های ادبی مشاهده می‌شود و سبک شعر نیز مجموعه‌ای از خصوصیاتی است که شعرا در طرز بیان احساس و اندیشه و اسلوب‌های لفظی از آن تبعیت می‌کنند. شاعر یا نویسنده با گزینش نوع بیان و شیوه‌ی مناسب گفتگو و ترکیب الفاظ و تلفیق واژگان روشی خاص را برای ابراز احساسات و اندیشه‌ی خود برمی‌گزیند که اثرش را از دیگر آثار متمایز می‌سازد که آن شیوه‌ی ویژه را سبک‌ می‌نامند! به عبارتی دیگر؛ سبک شیوه‌ی خاص یا طرز ویژه‌ای است در بیان احساسات و اندیشه که شاعر با تلفیق و ترکیب الفاظ و نوع بیان خود، آن‌ را خلق می‌کند و به کسانی که این توانایی در وجودشان مشاهده شود تا سبک‌ها را از یک‌دیگر متمایز سازند؛ سبک‌شناس می‌گویند. اگر چند بیت از اشعار حماسی فردوسی، میان غزل‌های عاشقانه‌ی حافظ شیراز قرار گیرد؛ بیدرنگ به ناهماهنگی محسوسی پی خواهیم برد!  اول این‌که؛ هر دو شعر از حیث معنا و مضامین و استخدام و تلفیق واژگان با یک‌دیگر تفاوت چشم‌گیری دارند. چراکه؛ فردوسی تا آن‌جا که در توان داشت، واژگان فارسی را در شعر خود ورود داده و در شعر خود از استعمال واژگان بیگانه ممانعت به‌عمل آورده ‌است! دوم این‌که؛ تفاوت اوزان، موجب تمیز دادن سبک‌ها از یک‌دیگر می‌شود. چون فردوسی غالباً در بحر متقارب، به وزن: فعولن، فعولن، فعولن، فعول می‌سروده و این در حالی است که حافظ در این وزن ابیات چندانی ندارد! سوم این‌که؛ اشعار فردوسی، حماسی و رزمی است امّا اشعار حافظ عارفانه و عاشقانه‌ است و همین طور اگر قطعه‌ای از سبک نیمایی، میان اشعار پرنغز سعدی قرار بگیرد؛ بیشتر عوام دگرگونی ناگهانی را حس خواهند کرد. در نثر هم‌ چنین نموداری حکم‌فرماست. اگر چند سطر از داستان بوف کور صادق هدایت میان نثر مسجّع سعدی قرار گیرد، بی‌درنگ از نوع واژگان به این التحاق واقف می‌شویم! بنابراین؛ ا‌ینها همه نشان از آن دارد که هر کدام دارای سبکی متفاوتند. یکی از شاخص‌ها و ویژگی‌های هنر در این است که دارای سبک‌های بسیاری است. در هر سبک بیش از یک‌نفر نمی‌گنجد و نفر دوم جایگاهی ندارد!
[[[البته استقبال و الهام گرفتن از شاعران دیگر، در هر زمینه مجاز است. حتا می‌توان به سبک دیگر شاعر، شعر سرود اما فرد استقبال کننده نباید سبک شاعر مورد نظر خود را سبک اصلی خود فرض کند! هر کس می‌بایست دارای سبک خاصی باشد و اصالت  اسلوب خود را حفظ کند اما اگر به منظوری خاص هرازگاهی ضرورت دید تا از سبک دیگر شاعران بهره برد، مشکلی نیست! چون هیچ هنرمندی را نمی‌توان یافت که از بهره بردن از دیگر شاعران مجرّد باشد.]]]
برای نمونه: اگر حافظ شیرازی که به لسان‌الغیب شهره است، از استاد سخن سعدی شیرازی [که در شعر خود فریاد می‌زد: من سعدی آخر زمانم] به تقلید می‌پرداخت، علاوه بر اینکه به مقام و منزلت این شاعر گرانمایه نائل نمی‌شد، بلکه حافظ شیراز لسان‌الغیب نیز لقب نمی‌گرفت! حافظ از توان سعدی بیم نداشت و با ارائه‌ی شیوه‌ای متفاوت سبک خاصی برای شعر خود اتخاذ کرد تا جایی‌که به شهرت جهانی دست یافت!
[[[یوهان ولفانگ گوته، حکیم و شاعر آلمانی، در وصف استاد حافظ شیرازی می‌گوید: حافظا! دلم می‌خواهد از شیوه‌ی  غزلسرایی تو به تقلید بپردازم، چون تو قافیه سازم! سراسر غزل خویش را با نازک‌اندیشی و ریزه‌کاری‌های کلام دل‌نشین تو بیارایم. نخست به معنی بیندیشم، سپس بدان لباس الفاظ بپوشانم! هیچ کلامی را دوبار در قافیه به کار نگیرم، مگر با ظاهری یکسان و معنایی جدا! حافظا! خویش را با تو برابر نهادن نشانی جز دیوانگی نیست!]]]
البته فراموش نمی‌کنیم که حافظ در شعر از مفاهیم و مضامین ناب فخرالدین عراقی و در سبک از شیوه‌ی غزل خواجوی کرمانی، بهره برده و گاه ابیاتی را بدون هیچ‌گونه تحریف از آنان به عاریت گرفته است:
(غزلیات عراقی است، سرود حافظ
 که شنید این ره دل‌سوز که فریاد نکرد)
یا؛

(استاد سخن سعدی است پیش همه کس اما
دارد سخن حافظ طرز غزل خواجو)

سالها پیش کسانی که یارای تحمل اوج کلام حافظ را نداشتند ، او را به کفر گویی، بی قیدی و تقلید از دیگر شاعران متهم ساختند.
این در حالی است که حافظ از این اتهام کوردلان مبراست! اگر برخی مضامین حافظ در عرفان به غزلیات عراقی ماننده است؛ به‌دلیل علاقه‌ی شدید حافظ به آثار عرفانی فخرالدین عراقی بوده و از آنجا که وجه اشتراکی در برخی مفاهیم و مسائل عقیدتی میان آن دو برقرار بود، حافظ به استقبال شعر او می رفت و انصافاً بهتر از او هم می‌سرود!
حافظ اگر در عقیده‌ای با شاعری موافق بود و یا اختلاف نظر داشت؛ با همان لحن و زبان به پاسخ‌گویی می‌پرداخت. برای نمونه: شاه نعمت‌الله ولی می‌گوید:
(ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم)

"یعنی ما از حیث تصوف و عرفان الهی به مقامات عالیه نائل آمدیم که با یک نگاه، خاک را به زر بدل می‌کنیم"
و حافظ شیراز با همان لحن و شیوه‌ی نگارش، در پاسخ می‌گوید؛
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه‌ی چشمی به ما کنند؟

یعنی: آنان که عرفان الهی‌شان را به رخ ما می‌کشانند، آیا نیم‌نگاهی به‌ ما خواهند کرد یا در دریای غرور غور خواهند زد؟
در حقیقت هدف حافظ در برخورداری از چنین شیوه‌ای تقلید نبوده است. در مورد خواجوی کرمانی نیز چنین نموداری حکم فرماست. گرچه غزلهای خواجوی کرمانی طرز بیان زیبایی داشت اما با لطافت‌های شاعرانه همراه نبود. یعنی شاعر نتوانست از این شیوه‌ی بیان زیبا نهایت بهره‌وری را به عمل آورد.
حافظ که از بابت خواجو احساس کم‌لطفی می‌کرد، طرز غزل خواجو را پذیرفت اما تغییرهای چشمگیری در پردازش معانی و بیان آن بوجود آورد که حکایت از ایجاد سبکی جدید می‌کرد و این بدین معناست که شعر خواجو با آن همه زیبایی کلام و طرز دل‌نشین بیان، ظرافت‌ها، ریزه‌کاری‌ها، نازک‌اندیشی‌ها و الطاف شاعرانه و فصاحت و بلاغت کلام و هنر تلفیق و ترکیب واژگان و صنایع معنوی ایجاز، ایهام و اوج کلام حافظ را ندارد. غزل‌های خواجو در برابر غزل‌های حافظ تقریباً تهی از آرایه‌های ادبی و لطف معانی است و منظور خواجه حافظ این بوده که خواجو طرز بیان زیبایی داشته اما می‌بایست این‌گونه می‌سرود.
نظامی هم اگر می‌خواست از شاهنامه‌ی فردوسی به تقلید بپردازد، "گنج‌نامه" به رشته‌ی تحریر در نمی‌آمد اما نظامی گردن‌بند تقلید بر گردن نیاویخت و بر قله‌ی رفیع شعر پای نهاد!
نثر مرسل ابوالفضل بیهقی نیز دارای سبک مخصوص به خود است. در نثر او کلمه‌های مرکبی مانند:
خَلَق‌گونه، درازآهنگ، فراخ‌مزاج، به چشم می‌خورد!
از همین روی؛ ادبا به او لقب کلام‌آفرین داده‌اند.
در نثر مرسل بیهقی، همانند نثر مسجع سعدی به ضرورت بلاغت، افعال به قرینه حذف می‌شوند اما با وجود این اگر چند سطر از نثر مسجع سعدی را با نثر مرسل بیهقی درآمیزیم، متوجه توفیر کلام و تفاوت بیان خواهیم شد، اینها همه حاکی از آن است که هر کدام دارای سبک ویژه‌‌ای هستند.
در کار هنر آن کس موفق است که خود صاحب سبک باشد،  چون واقعیت امر این است که در تمامی جهان، جمهور مردم همیشه تنها صاحب سبک را مورد تقدیر قرار می دهند، نه آن‌که به تقلید می‌پردازد!
در حوزه‌ی هنری نوآوری امری بدیع به‌شمار می‌رود! اگر در هنر نوآوری نباشد ، هنر سنتی می‌شود. هنرمندان پیشگام به خوبی می‌دانند که در هر نوآوری می‌بایست سبک جدیدی ابداع شود، شیوه‌ی اصولی و ریشه‌ای اما وابسته به وسایل هنری پیشینیان، نه اسلوب گذشتگان! نوآوری باید با توجیه علمی همراه باشد. در حقیقت پایه‌های نوآوری‌ای که از روی تفنن بنا شده باشد، سست و فاقد هرگونه ارزش و اعتبار است. اگر نوآوری در هنر، مقطعی صورت پذیرد، تفنّنی و وابسته به سیاق سوابق به‌شمار می‌رود، نه ایجاد سبک جدید!
برای نمونه؛
یکی از نوآوری‌هایی که نیمایوشیج در شعر ایجاد کرد، کوتاه و بلند کردن مصاریع بود. او یک‌اندازه بودن تعداد افاعیل عروضی را به ضرورت بیان احساس و اندیشه مردود دانست اما اصالت شعر را زیر سوال نبرد! چرا که به خوبی می‌دانست؛ وزن به جسم کلام، روح می‌بخشد و بر تأثیر سخن می‌افزاید و موجب التذاذ روح آدمی می‌شود و ذهن را در حفظ شعر یاری می‌بخشد.
اقدام‌ها و تغییرهایی را که نیما در شعر انجام داد، موجب ایجاد سبک جدید شد!
تهران ۱٣٦۸ فضل الله نكولعل آزاد
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.co

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در جمعه دهم اردیبهشت ۱۴۰۰ |