نقد دو شعر محمد علی بهمنی⤵

مثلاً حاشیه

البته و صد البته که در این غزل [ و غزل هایی از این دست ] کمکی از سبک و سیاق غزلیات متقدمان _ که برخی فکر می‌کنند، این قواعد وحی منزل است، به عمد کناره جسته‌ام. یعنی دربند آن نبوده‌ام که هر دو پاره یک بیت [ دو مصراع ] به یک اندازه و با تعداد افاعیل مساوی باشد. هنگام سرودن این چند شعر وزن یا بهتر بگویم ریتم [به‌قول فرنگان] بدون دردسر به راحتی و روانی در ذهن می نشست و کلمات را به همراه خود می‌آورد، گفتم: ای بابا، چقدر به دنبال تکلفات باشم و به زحافات و مثمن و مسدس و مقصور و محذوف و اینجور چیزها تن بدهم؟
[البته از این جور چیزها نه سر درمی‌آورم و نه خوشم می‌آید]
دیدم می شود این غزلهای کوتاه و بلند غیر متساوی المصراع و متساوی الاضلاع را مثل شعرهای نیمایی که کوتاه و بلند می‌شوند، به حساب آورد.
((محمد علی بهمنی در کتاب گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود))

تکیه بر جنگل پشت سر
رو به روی دریا هستم
آنچنانم که نمی‌دانم
در کجای دنیا هستم

حال دریا آرام و آبی‌ است
حال جنگل سبز سبز است
من که رنگم را باران شسته ا‌ست
در چه حالی آیا هستم ؟

کوچ مرغان را می‌بینم
موج ماهیها را نیز
حیف انسانم و می‌دانم
تا همیشه تنها هستم

وقت دل کندن از دیروز است
یا که پیوستن بر امروز
من ولی در کار جان شستن
از غبار فردا هستم

صفحه‌ای ماسه بر می‌دارم
با مداد انگشتانم
می‌نویسم : من آن دستی که
رفت از دست شما هستم

مرغ و ماهی با هم می‌خندند
من به چشمانم می‌گویم
زندگی را می‌بینی ، بگذار
این ‌چنین باشم تا هستم

سراینده : محمد علی بهمنی

اصل وزن شعر : فاعلاتن . فعلاتن . فع
که از متفرعات بحر رمل است ! [ بحر رمل مسدس مخبون مطموس ]
مصرع اول ؛
[ تکیه بر جنگل پشت سر ]
در این مصرع ، گذشته از یک سکته ی ملیح در حرف پایانی ( پشتِ ) که هجای کوتاه مکسور ( ت ) توانسته به جای یک هجای بلند عرض اندام کند ؛ وزن مصرع ؛ [ فاعلاتن . فعلاتن . فع ] می باشد.

مصرع دوم؛
سکته‌ی ملیح در آخرین حرف (روبه‌روی ) که آن‌هم مانند مصرع اول، هجای کوتاه است؛ توانسته در رکن اول یعنی (فاعلاتن) جای یک هجای بلند را اشغال کند!
در همان مصرع، وزن شعر با یک عمل تسکین در دو هجای کوتاهِ رکن دوم یعنی : ( فعلاتن ) به ( مفعولن ) و در نتیجه وزن مصرع به ( فاعلاتن . مفعولاتن ) بدل یافته که تا اینجا وزن چهار مصرع اول هیچگونه ایرادی ندارد !

مصرع پنجم ؛
[ حال دریا آرام و آبی است ]
در پایان یک هجای زاید به چشم می خورد ! یعنی وزن شعر به ( فاعلاتن . مفعولاتن . فع ) تغییر یافته است .

مصرع هفتم ؛
[ من که رنگم را باران شسته است ]
آنهم مانند مصرع پنجم یک هجا اضافه دارد !

مصرع دهم ؛
[ موج ماهیها را نیز ]
در این مصرع بر خلاف مصاریع پنجم و هفتم که در پایانشان یک هجای اضافه دیده می شود ؛ یک هجا کم دارد . وزن اصلی شعر یعنی : ( فاعلاتن . فعلاتن . فع ) به ( فاعلاتنُ . مفعولاتْ ) تنزل یافته است !

مصرع سیزدهم ؛
وقت دل کندن از دیروز است
یک هجای زاید در پایان مصرع مشاهده می شود .

مصرع هفدهم ؛
صفحه ای ماسه بر می دارم
جدا از یک سکته ی ملیح در ( ماسه ) که اشکالی ندارد ؛ باز یک هجای زاید در پایان مصرع مشاهده می شود !

مصرع نوزدهم ؛
می نویسم من آن دستی که (!)
در آخرین حرف مصرع یک هجای کوتاه به جای یک سیلاب بلند آمده که در پایان این مصرع ، هجای کوتاه مجاز به ورود نیست ( اما در برخی اوزان اشکالی ندارد . مانند وزن « مفعول . فاعلاتن » و این شعر حافظ شیرازی :

دامن کشان همی شد در شرب زر کشیده )

ضمناً در این مصرعِ موقوف المعانی [ که شکل گیری جمله و مفهوم آن وابسته به مصرع بعد است ] از آنجا که حرف موصولِ ( که ) پیوند دهنده ی دو عبارت است ؛ نمی بایست به عنوان آخرین هجای مصرع در نظر گرفته شود ! چرا که در سروده ی ایشان پس از قرائت مصرع اول ، جبراً با مکث مواجه می شویم و این بدان معناست که ناچاراً میان دو عبارت فاصله می افتد !

اما آنچه که از اهمیت بالایی برخوردار است این است که همان حرف موصول که هجای کوتاه پایانی محسوب می شود ؛ از لحاظ عروضی زاید است !

مصرع بیست و یکم ؛
مرغ و ماهی با هم میخندند
در پایان مصرع ، یک هجای زاید مشاهده می شود !

مصرع بیست و سوم ؛
در پایان مصرع یک هجای زاید مشاهده می شود !

مصرع هشتم ؛
البته در طول شاعری ، ایشان کارهای ارزنده ای نیز انجام داده اند و منکر خدمات این بزرگوار نمی توان شد اما در آثارشان اشکالاتی موجود است که از کنار آن نمی توان به سادگی عبور کرد ! ضعف تألیف در این مصرع کاملاً مشهود است . ( در چه حالی آیا هستم ) که ( آیا ) می تواند حشو قبیح نیز باشد ! ضمناً اینکه ؛ گروهی گمان می کنند اگر جای واژگان و ادات دستوری و فعل و فاعل و ... را در عبارات پس و پیش کنند ، نثر به شعر بدل می گردد ؛ خیالی باطل است ! بنابر همین ملاحظه در سروده ی فوق ( آیا ) جدا از اینکه « حشو قبیح است ؛ در جایگاه مناسبی ننشسته است !

[[[ در تعریف ضعف تألیف آورده اند :

ضعف تألیف آن است که ترکیب اجزای سخن بر خلاف قواعد نحوی صورت گرفته باشد . به گونه ای که مُخِّل فصاحت باشد . زمانیکه واژه ای در عبارتی در جایگاه اصلی خود بکار نرفته باشد ؛ می گویند ضعف تألیف روی داده است !

مانند :
مَجنونِ عشق را دگر امروز حالت است
اِسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
می بایست لفظ (امروز) را مقدم بر لفظ (دگر) آورده باشند تا چنین معنا دهد: مجنون عشق را امروز حالت دیگری است ]]]

نتیجه این که ؛ چنین شیوه ی بیانی هرگز دلپذیر و مطبوع نمی تواند باشد و آنرا با سبک نیمایی نباید قیاس کرد . چرا که در شیوه ی اصیل نیمایی مصاریع به ضرورت بیان اندیشه کوتاه و بلند می شوند اما از وزن خارج نمیگردند ! در سبک نیمایی بیان احساس و اندیشه حرف اول را می زند و شاعر برای رعایت وزن ، ترتیب علائم دستوری و واژگان را برهم نمی زند !

[ کسانی که در سبک نیمایی از وزن شعر خارج شدند آثارشان مورد قبول طبع لطیف عوام نکته سنج قرار نگرفت ]

ضمناً شبیه به چنین شیوه ای به طور اصولی تر در شعر پیشینیان صورت پذیرفته است که از آن میان می توان به مستزاد اشاره کرد . هر چند که در مستزاد هم نوآوری عمیقی صورت نپذیرفته و به اعتقاد من شیوه اش نوعی اعنات بشمار می رود اما مخاطبین همچون سروده ی فوق شاهد شکسته شدن وزن شعر نیستند !
گیرم که کار ایشان از سوی جمهور مردم تداوم یابد ؛ وجود آن تکرار مکررات خواهد بود !

ایشان در مقدمه ی غیر فصیح و پر حشو خود [ که شروع جالبی ندارد و توضیحش در حوصله ی این مقالت نیست ] فرموده اند :

کمکی از سبک و سیاق غزلیات ...

بسیار سعی کردم تا بدانم جایگاه [ کمکی ] در این عبارات چیست اما متوجه نشدم . شاید هم اشکال از درک من باشد !!!

ادامه می دهند :
[ .... متقدمان _ که برخی گمان می کنند این قواعد ( یعنی : قواعد عروضی ) وحی منزل است ]

تناقض ( _ ) خط تیره و حرف موصول « که » بوضوح نمایان است !

اول اینکه از نوشته ها و سروده های ایشان اینطور بر می آید که نامبرده از کاربرد ( که ) در عبارات ، ابداً اطلاع ندارند . ایشان باید بدانند که واژه ی ( که ) در عبارت ایشان حرف موصول است و عبارتی را به جمله ای وصل میکند اما خط تیره ، جدا کننده ی دو کلمه یا دو عبارت می باشد ! نویسنده باید تکلیف خود را روشن کند ، آیا میخواهد عبارتی را به جمله ای وصل کند یا فاصله بیندازد !

دوم اینکه ؛ هرگز !

هیچکس گمان نمی کند که قواعد عروضی وحی منزل است اما همین قواعد عروضی برای ایجاد تناسب در ارکان و هماهنگی میان هجاهای بلند و کوتاه بوجود آمده است تا شاعر در سروده های خود از وزن خارج نشود و ریتم شعر در سلامت کامل به گردش خود ادامه دهد !
ریتم سالم شعر برای آرامش روح شنونده موثر است و موجب التذاذ روح آدمی می شود !

به ذکر مثالی می‌پردازم :
شیوه‌ی نرم حرکت کردن در اتوبان وحی منزل نیست اما منطق فتوا میدهد که نرم حرکت کردن در اتوبان صاف و هموار برای سرنشینان ، بسی آرام بخش‌تر است از عبور در بیابان ناهموار پرچاله و سنگلاخ !
برای پذیرش منطقی ترین و ساده ترین مطلب تنها کافیست که اندیشه ی خود را بکار گیریم و تعمق کنیم ، نه اینکه در انتظار وحی منزل باشیم!
پس در اینجا هم ذوق سلیم و طبع لطیف آدمی می گوید که وزن سالم و بکر موجب آرامش روح و ریتم دارای سکته ی قبیح موجب آزار روان آدمی می‌گردد!

در ادامه می فرمایند؛
[ یعنی دربند آن نبوده ام که هر دو پاره یک بیت (دو مصرع) به یک اندازه و با تعداد افاعیل مساوی باشد ]

تشکر از اینکه ایشان جلوی ( یک بیت ) کروشه ای فراهم آوردند و در داخلش نوشتند ( دو مصرع ) چون ممکن بود ما گمان کنیم ؛ یک بیت ، دو مصرع و نیم یا سه مصرع است !
ضمناً ( دو مصرع به یک اندازه ) یعنی چه ؟
ایشان باید مرقوم می فرمودند :
به یک اندازه هجا یا تعداد سیلاب !

چه بسا ممکن است که برخی از مصاریع از یک تعداد افاعیل عروضی برخوردار باشند اما در نوشتار دارای یک اندازه ی طولی نباشند !

در ادامه فرموده اند :
وزن یا بهتر بگویم ریتم [ به قول فرنگان ]

چرا به قول فرنگان « ریتم » بهتر از وزن است ؟
از چه زمان استخدام واژگان نامأنوس فرنگی یا به قول شاعر [ فرنگان ] در نوشتارها بهتر از واژگان مألوف ولو واژه ی عربی فارسی شده است ؟
« وزن » واژه ای عربی است اما مردم ما از آن به عنوان واژه ی فارسی شده یاد می کنند . ضمناً در نوشتارها می توان از واژه ی پهلوی فارسی « آهنگ » بهره برد !
فراموش نشود که در شرایطی خاص در نوشتارها می توان از واژه‌ی « ریتم » بهره برد اما نباید استعمال این واژه را در نثرها بهتر از استخدام کلمات ( آهنگ ) یا ( وزن ) دانست !

در ادامه فرموده اند :
[ البته از این جور چیزها نه سر در می آورم و نه خوشم می آید ] یعنی اینکه از دانش عروضی نه سر در می آورم و نه خوشم می آید !

این اعتراف شجاعانه‌ای است اما اینکه فرموده‌اند: از دانش عروضی خوشم نمی‌آید؛ درستی هیچ کلامی را بر کرسی حقیقت نمی‌نشاند. به عبارتی دیگر؛ دلالت بر منطقی بودن و درستی مطلبی نمی‌کند. ممکن است، بسیاری از خیلی چیزها خوششان نیاید اما آن مفید و سودبخش باشد! بسیاری از بیماران از آمپول و کپسول و قرص و شربت خوششان نمی‌آید اما چه بخواهند و چه نخواهند، برای بدست آوردن سلامتی دوباره مجبورند، از آن داروها بهره جویند!

ایشان ادامه داده اند:
این غزلهای کوتاه و بلند متساوی المصراع و متساوی الاضلاع را مثل شعرهای نیمایی که کوتاه و بلند می شوند، به حساب آورد!


جل الخالق!!!
منظور از متساوی المصراع را دریافتیم اما ترکیب (متساوی الاضلاع) چه معنایی را در قواعد شعری افاده می‌کند؟
ضمناً اگر به دست نوشته‌های نیمایوشیج رجوع کنیم، مشاهده می‌کنیم؛ نیما پس از سرودن چند شعر که در آن آگاهانه از وزن خارج شده اعلام پشیمانی کرده و این نوع سروده‌ها را هرج و مرج عروضی نام نهاده و گفته که اگر سروده‌هایم با عقایدم تناسبی ندارد، به این علت است که پس از سرودن شعر به این مطالب پی بردم!

نویسنده: فضل الله نکولعل آزاد

نقدی دیگر؛
نامبرده سروده ای دیگر نیز دارد که به وسیله ی یکی از دوستان ادیبم ، دکتر مریم مقدم نقد اصولیِ قابل ملاحظه شده ای شده است که آنرا هم اکنون از نظر گرامی تان می گذرانیم:
یادداشتی درباره‌ی شعری از محمد علی بهمنی:
پنهان كه پشت صورتك پير سالی ام
آیینه نيز فهم نيارد چه حالی ام

گل كرده باز شيطنتم بعد سال‌ها
بايد بيايی و بدهی گوشمالی ام

آنقدر پرسه می زنم اين كوچه را كه تا
باور كنی كه گمشده‌ی اين حوالی ام

من كه به رستخيز زبان وا نمی كنم
فرياد می شوم كه : بدون تو خالی ام

حالا تو خيره‌ای به من و شرم جاری ام
می آورد به ياد تو شايد زلالی ام

در اين محله باز به دنبال چيستی؟
در اين محله در به در خوش خيالی ام ؟

باز آمدم كه از تو بگيرم سراغ خويش
دارم كه لال می شوم از بی سوالی ام

با خويش خويش : رنگ پريده ! چه گونه‌ای؟
با خويش خويش : عالی ام ای خويش عالی ام

زنجيره‌ای است عشق و تفاوت نمی كند
پيرانه نيز ، حلقه‌ای از اين توالی ام

آن قالی ام كه ارزشم افزوده می شود
وقتی که در تهاجمی از پايمالی ام

خاكم كه موزه‌های جهان غبطه می خورند
بر شوكت هميشه‌ی روح سفالی ام

*
تلاش جناب محمد علی بهمنی در عرصه‌ی شعر ستودنی‌است و بی‌شک همچون دیگر شاعران ، شایسته‌ی سپاس اما بارها شعرهایی از ایشان خوانده‌ام که یا از نظر ساختار زبانی نادرستند و یا عیوب و نازیبایی‌های دیگری دارند . در حالی که در جامعه‌ی هنری ما و شاید بیشتر در جامعه‌ی ادبی‌مان غالباً نام و آوازه‌ی هنرمند ، تاثیر عجیبی بر هنرش دارد تا آنجا که شاید یک اثر را تنها به شهرت موثر ، از حیطه‌ی نقد خارج کند و بی‌تأمل مهر قبول بر آن بزند .
در اینجا اندکی از ضعف‌های این سروده بیان می‌شود و مو شکافی بیشتر بماند برای مخاطب آگاه !

۱/ نخست آنکه زبان شعر ناهمگون است . به اصطلاح ، زبان یکدست نیست و درحال تردد بین کهنه و نو است . به عنوان مثال : استفاده از فعل " نیارد" از مصدر « یارستن » به معنی « توانستن » که بسیار مهجور است و در زبان امروز کاربردی ندارد ؛ در حالی که در مصرع بعد اصطلاح " شیطنت گل کردن" آمده که کاملاً نو و امروزی است .
هر چند واژه‌ی " خویش" نیز مدت‌هاست در زبان معیار امروز جایش را به " خود" داده ، نمی‌خواهم بگویم کاربردش نادرست است اما خواننده‌ خوب در می‌یابد که شاعر به ضرورت وزن که هجای کشیده می‌خواسته ، به ناچار از استعمال واژه‌ی خود که یک هجای بلند است ، چشم‌پوشی کرده و "خویش" را آورده .
اگر چه به قول ( تی‌اس‌الیوت ) در نقد ادبی‌اش : زبان شعر برانگیخته از زبان محاوره‌ی مردم است .
این امر سفارش زبان‌شناسان و ادیبان داخلی هم هست :
" شعر باید طبیعی و منطبق با دکلاماسیون باشد ، طبیعی مثل اینکه حرف می‌زنید ."
درباره‌ی شعر و شاعری ، سیروس طاهباز ، ص۱۲۳

به هر حال به رای من ، کاربرد واژگان مهجور و به ویژه ناهمگونی زبان در استفاده از واژه‌های نو و کهنه به‌طور همزمان در یک شعر ، ناپسند است .

۲/ بسامد بالای حرف " که" در این شعر ( ده بار ) نیز درخور توجه است که نه تنها برخی جاها هیچ ضرورت نداشت بلکه حشو و نادرست نیز هست .

مثلا اگر از " که" در مصرع اول که در واقع به جای " چون" آمده ( چون پنهان در پشت صورتک پیر سالی‌ام ) بگذریم ، در بیت سوم کاملاً نابجا و نادرست خرج شده ( ... این کوچه را که تا ) و هیچ نیازی به این حرف در کنار " تا " نیست و اگر هم قرار باشد با " تا " همراهی کند باید پس از آن بیاید نه پیش از آن ! ( تا که )
یا در بیت هفتم ( دارم که لال می‌شوم ... ) تنها دلیلِ آوردنش پر کردن وزن شعر بوده و بس !

۳/ در بیت هشتم واژه‌ی "خویش" پنج بار تکرار شده ! حتی با قائل شدن جناس تام برای این واژه ، باز هم تکراری غیر لازم و نازیباست ، چه برسد به اینکه آرایه‌ی ادبی به شمار آید .
ببینید سعدی در باب دوم بوستان با استعمال همین واژه به دو معنا ( جناس تام ) چه بیت دلنشینی آفریده :

غم خویش در زندگی خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش

که ( خویش ) دوم به معنی دوست و فامیل آمده !

دست‌کم اگر من جای جناب بهمنی بودم خویشِ پایانی را همراه کسره‌ می‌آوردم ( ای خویشِ عالی‌ام ) که در نقش منادا و به معنی دوست خوب و عالی من باشد تا از تکرار فعل " عالی‌ام" پیشگیری شود .
این چند مورد ایراد در یک غزل که از شعرهای شاخص جناب بهمنی است ، البته منکر توانمندی‌های قلم ایشان در بسیاری از شعرهایشان نیست . از جمله در دو بیت پایانی همین شعر ، گر چه سه [ حرف ] " که “ در سه مصرع متوالی ناخوشایند است و هم اگر چه رد پای تصویرش یا چیزی شبیه آن را می‌توان در سبک هندی یافت اما زیبایی این تصویرها شایسته‌ی تامل است و درخور آفرین !
رقص قلمش افزون باد !

نویسنده : دکتر مریم مقدم

@maryammoghaddam74

همانطور که در نقد بانو مقدم ملاحظه فرمودید ؛ جناب آقای بهمنی در بکار گیری واژه ی ( که ) در سروده هایشان دستی در آتش دارند و بر انجام این کار بسیار اصرار می ورزند [ البته به گونه ی اشتباه و نادرست ] تا جاییکه همگان به این واقعیت پی برده اند و ما نیز به همین منظور در این مقالت به انواع و اقسام این واژه اشارت و آن را به پیشگاه این بزرگوار هدیه می کنیم !

*

کاربرد « که » در دستور زبان فارسی

حرف « که »

حرف « که » در لغت دارای معانی گوناگون است . منجمله : کس . چه کس . کسی که . کی . امّا و ...

و به دلیل استفاده های گوناگون در جملات گاهی حرف ربط و گاهی موصول است و گاه در جملات و گفتار محاوره ای دلالت بر استفهام دارد ! که این نگارنده به ذکر چند نمونه می پردازد و چنانچه به نمونه های بیشتری دست یازد ؛ به مطلب افزوده خواهد شد !

حرف « که » با معانی و کاربردهای گوناگون ⤵

ضمایر پرسشی . ادات استفهام « که » به معنای ( کی )

کاربرد این نوع « که » مربوط به اشخاص می شود .

« که » به معنای ( کی ) یا ( چه کسی‌ ؟ ) یا : ( کدام شخص ) که مربوط به اشخاص می شود !

مانند :

ناامیدم مکن از سابقه ی لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که : که خوب است و که زشت

( حافظ شیرازی )

که اولین « که » موصول است و دومین و سومین « که » به معنای « چه کسی » است !

که گفتت به دار فنا می روی
تو زینجا به ملک بقا می روی
( مجید شفق )

یعنی : چه کسی به تو گفته که بعد از مرگ نابود می شوی !

این نوع « که » می تواند با ضمایر شخصی از قبیل « این » و « آن » و « هر » ترکیب شود .
مانند :

« هر که » شد محرم دل در حرم یار بماند
( حافظ شیرازی )

یعنی : هر کس که محرم دل شد
یا :

ای که از هجر سفر کرده ی خود می نالی !
( از این نگارنده )

یعنی : ای کسی که از دوری سفر کرده ی خود گریانی
یا :

توانا بود هر که دانا بود
( فردوسی توسی )

یعنی : هر کس که دانا باشد ؛ توانا نیز هست .
یا :

تو که با دشمن این نظر داری
( سعدی شیرازی )

« که » حرف موصول

این نوع « که » بخشی از یک جمله را به بخشی دیگر وصل می کند ! به عبارتی دیگر :
موصول ، واژه ای است که دو بخش از یک جمله را به یکدیگر پیوند می دهد !
مانند :

دیوانه آن کسی است که او را به سر عقل نیست !

و « که » گاه ضمیر یا اسمی را به جمله وصل می کند .
مانند :

ما که نظر بر سخن افکنده ایم
مرده ی اوییم و بدو زنده ایم
( نظامی گنجوی )

حرف « که » تأییدی و تأکیدی

این نوع « که » تنها برای تٲکید بیشتر به کار می‌رود و بیشتر اول عبارت یا جمله می آید .
مانند :

من « که » گفتم !

یا :
که اینطور !
یا :
که باید پاسخگوی تو هم باشم ! درسته ؟
یا :
نه که تو هم خیلی خوش اخلاق بودی
یا :
البته که اینطور نیست

« که » حرف اطلاع رسانی و اعتراض

این نوع « که » برای آگاهی دادن و اعتراض کردن نسبی به کار گرفته می شود و قاعدتاً در آخر عبارات می آید !
مانند :

هنوز چایی درست نکردی که
یا :

هنوز غذایش را نخورده که

حرف « که » به معنای [ وقتی که . زمانی که . هنگامی‌که ]

غم که بر دل سایه افکند ؛ میبایست چتر فراموشی بر سینه گسترد .
( از این نگارنده )

یعنی : هنگامی که اندوه بر دل سایه اندازد .
یا :

او را که در چنین حالت دیدم ؛ سخت ناراحت شدم !
یعنی : زمانی که او را در چنین حالت دیدم !

حرف « که » بعد از ضمایر و اسم
مانند :
با وجود این که
یا :
این که رقمی نیست .
یا :
شب که فرا رسید

« که » ، « چونکه » حرف ربط

این نوع « که » دو جمله را به هم پیوند می دهد . مانند :
صد البته که من و همسرم رفتیم
*
حرف ربط مرکب « چون که » به معنای « زیرا . به علت آنکه »
« چونکه » حرف ربط مرکبی است که از « چون » و « که » ترکیب یافته است و از آن معنای « زیرا » و « به دلیل آنکه » اراده می گردد .
*

حرف ربط « که » که از آن معانی گوناگون اراده می شود : ⤵

حرف ربط « که » که معنای « اگر » را افاده می کند .
مانند این غزل معروف :

به رخ چو مهر فلک بی‌ نظیر آفاق است
به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی
( حافظ شیرازی )

یعنی : افسوس اگر یک ذرّه مهربان بودی

*

حرف ربط « که » به معنای « تا »

بیا که با چشم خود ببینی
یعنی : بیا تا با چشم خود ببینی

گاهی در جملات « که » و « تا » هر دو در کنار هم به صورت ( که تا ) یا ( تا که ) می آید .
مانند :
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
*

حرف ربط « که » [ قید مرکب ]
که از آن معنای « ناگهان » « یکباره » « ناگاه » اراده می گردد .
مانند :

شادمانان و شتابان سوی ده
که بری خوردیم از ده مژده ده
( مولانا مولوی )

در سروده ی بالا و پایین « که » به معنای « ناگهان » است

و یا :

همی‌ رفت تا مرز توران رسید
که از دیده گه دیده ‌بانش بدید
( حکیم فرزانه فردوسی توسی )

حرف ربط « که » [ هیجانی ]
برای بیان کردن هیجان که قبل از فعل امری بکار گرفته می‌شود و غالباً در گفتار محاوره ای روزمره ی مردم به چشم می خورد .

مانند :

بچه های تیم ملی فوتبال بارها دروازه ی حریف را گشودند که بیا و ببین !
و یا در گفتارهای دیگر :
که [ ببین و نپرس ]

[ قید . حرف ربط ]
که از حرف « که » معنای « بلکه » اراده می شود .
مانند :
علاوه بر اینکه غلوّ نکرده اند که کم گویی نیز کرده اند !
« بل » در دستور زبان فارسی حرف عطف است و می تواند با « که » ترکیب گردد ! [ بلکه ]

قید [ حرف اضافه ]
که از « که » معنای « در حالیکه » اراده می گردد !
مانند :

پیرهن می‌ بدرم دم به دم از غایت شوق
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
( سعدی شیرازی )

یعنی : در حالیکه وجودم .....

[ حرف شرط ]
که از « که » معنای « امّا » یا « ولی » اراده می گردد .
مانند :

به او گفتم سر ساعت حاضر شود که نیامد که نیامد !
اولین « که » معنای اما را افاده می کند !

« که » به معنای حرف اضافه ی « از » که چنین کاربردی مربوط به دوران گذشته است و امروزه چنین معنایی را افاده نمی کند.
مانند: ترک احسان خواجه اولی تر
کاحتمال جفای بوابان
به تمنای گوشت مردن به
«که» تقاضای زشت قصابان
(سعدی شیرازی)

نویسنده: فضل الله نکولعل آزاد
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
Www.nazarhayeadabi.blogfa.com

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در سه شنبه سی و یکم فروردین ۱۴۰۰ |