نگارش جستار زیر در دهه‌ی شست صورت پذیرفته و چون دانش عروضی امروز اندکی با آن زمان تغییر کرده، مجبور شدم؛ تغییراتی در آن حاصل کنم. امید است مورد پذیرش طبع لطیف‌تان واقع گردد!

(لعل آزاد) تهران ۱۳۷۶

تعداد اوزان عروضی در سروده‌های حافظ شیرازی به ترتیب میزان بکار گیری آن

★*

قبل از هر گونه جستجو و تکاپو لازم دیدم که به بیان معانی اصطلاحات عروضی [ زحافات ] بپردازم!

معانى اصطلاحات عروضى⏬

مخبون : تبديل فاعلاتن به فعلاتن
محذوف : حذف آخرين هجاى بلند يعنى: تبديل مفاعيلن و فاعلاتن و مفعولن به ترتيب به :فعولن ، فاعلن ، فَعْلَن
اخرب : انداختن ( م ) و ( ن ) { مفاعيلن } كه ﴿ فاعيل يا مفعول ﴾ باقى بماند .
مكفوف : تبديل مفاعيلن به مفاعيلُ
مشكول : تبديل فاعلاتن به فعلات
مقبوض : تبديل مفاعيلن به مفاعلن
اثلم : تبديل فعولن به فَعلَن يعنى : حذف اولين هجاى فعولن
منحور : تبديل مفعولات به فع
مطوى : تبديل مستفعلن به مفتعلن
مكشوف : تبديل مفعولات به مفعولن و فاعلن
موقوف : تبديل متفاعلن به مفاعلن
مقطوع : تبديل مستفعلن به مفعولن
مقصور : تبديل مستفعلن به مستفعلُ
مجبوب : تبديل مفاعيلن به فَعَلُ
زحافات مركب
مخبون محذوف :تبديل فاعلاتن به فَعَلَن
مطوى مشكوف : تبديل مفعولاتُ به فاعلن
مرفوع : تبديل مستفعلن به فاعلن
مخلع : تبديل مستفعلن به فعولن
مثمن : در عروض هشت ركنى . براى نمونه بحر هزج مثمن يعنى : هشت بار مفاعيلن در يك بيت ( دو مصرع )
مسدس : شش ركنى طبق قاعده ى فوق

۱ - خواجه حافظ شیرازی در دیوان شعر خود ، یکصد و چهل و سه شعر در بحر : رمل مثمن مخبون محذوف یا [ اصلم مسبغ ]
در وزن : [ فاعلاتن . فعلاتن . فعلاتن . فعلات ] سروده است و این وزن پر کاربردترین ریتم از سوی حافظ شیراز بوده است ! البته این بدان معنا نیست که وزن مذکور مطبوع ترین وزن در نزد خواجه حافظ بوده ، نه ! بلکه این وزن تنها ، فراگیرنده ی احساس و اندیشه های او بوده است . برخی از سروده های فخر الدین عراقی و خواجوی کرمانی که در وزن فوق سروده شده ، بر حافظ شیراز تأثیر گذار بوده که او هم با همان وزن و قافیه و ردیف غزلسرایی کرده است . دیگر اینکه زمانی که احساس به شاعر دست دهد ؛ قالب و وزن و قافیه به طور خودکار پدید می آید و به اصطلاح مظروف در ظرف می نشیند . در دیگر غزلهای او در این وزن ، چنین پدیده ای روی داده ‌و این نشانه ی علاقه ی حافظ به این وزن تلقی نمی شود .
نمونه :
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو

گفتم : ای بخت ! بخفتیدی و خورشید دمید
گفت : با این همه از سابقه نومید مشو

گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو

تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیّار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو

گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است ؛ نصیحت بشنو

آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جُوی خوشه ی پروین به دو جو

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بینداز و برو

۲ - بحر مجتث مثمن مخبون محذوف یا [ اصلم مسبغ ]
وزن : [ مفاعلن . فعلاتن . مفاعلن . فَعَلَن ] یا [ فَعْلَن ، فعلات ]
وزنی دلپذیر که حافظ در آن وزن ۱۲۸ شعر سروده است .
نمونه :
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر

ز وصل روی جوانان تمتعی بردار
که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر

معاشری خوش و رودی بساز می‌خواهم
که درد خویش بگویم به ناله ی بم و زیر

بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم
اگر موافق تدبیر من شود تقدیر

چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر

چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک
که نقش خال نگارم نمی‌رود ز ضمیر

به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بار
ولی کرشمه ی ساقی نمی‌کند تقصیر

می دوساله و محبوب چارده ساله
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر

دل رمیده ی ما را که پیش می‌گیرد ؟
خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر

حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ
که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر

۳ - بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
وزن : [ مفعول . فاعلات . مفاعیل . فاعلن ] یا [ فاعلات ]
این وزن نیز بسیار لطیف و دلپذیر است که حافظ در وزن فوق هشتاد و دو شعر سروده است .
نمونه :

ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما !

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما

چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبر خرام ما

ای باد ! اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما

گو نام ما ز یاد به عمداً چه می‌بری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما

ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما

حافظ ز دیده دانه ی اشکی همی‌فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما

دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

۴ - بحر رمل مثمن محذوف
[ فاعلاتن . فاعلاتن . فاعلاتن . فاعلن ] یا : [ فاعلات ]
حافظ در وزن فوق ۳۸ شعر سروده است .
نمونه :

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

پرسشی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

گوییا باور نمی‌دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند

یا رب این نو دولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند

حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد
زمره ی‌ دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند

بر در میخانه ی عشق ای ملک تسبیح گوی !
کاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند

صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند

۵ - بحر ( ترانه ) هزج مسدس محذوف
وزن : [ مفاعیلن . مفاعیلن . فعولن ]
وزن دوبیتی و دوبیتی های پیوسته
حافظ در وزن فوق ۳۰ شعر سروده است .
نمونه :

خوش آمد گل وزان خوشتر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد

زمان خوشدلی دریاب و دریاب
که دایم در صدف گوهر نباشد

غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته ی دیگر نباشد

ایا پر لعل کرده جام زرین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد

بیا ای شیخ و از خمخانه ی ما
شرابی خور که در کوثر نباشد

بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد

ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته ی زیور نباشد

شرابی بی خمارم بخش یا رب
که با وی هیچ دردسر نباشد

من از جان بنده ی سلطان اویم
اگر چه یادش از چاکر نباشد

به تاج عالم آرایش که خورشید
چنین زیبنده ی افسر نباشد

کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد

۶ - بحر هزج مثمن سالم
وزن : [ مفاعیلن . مفاعیلن . مفاعیلن ‌. مفاعیلن ]
وزن طویل ساز دلپذیری که یکی از بهترین وزنها برای سرودن در سبک نیمایی محسوب می شود ! حافظ در وزن فوق ۲۶ شعر سروده است .
نمونه :
شرابی تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش

بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره ی چنگیّ و مریخ سلحشورش

کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش

بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
به شرط آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش

نظر کردن به درویشان منافیّ بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش

کمان ابروی جانان نمی‌پیچد سر از حافظ
ولیکن خنده می‌آید بدین بازوی بی زورش

یا :

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

۷ - بحر مضارع مثمن اخرب

وزن : [ مفعول . فاعلاتن . مفعولُ فاعلاتن ]
وزن دوْری
حافظ در این وزن ۲۳ شعر سروده است .
نمونه :

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد از درد خود پرستی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی ‌پرستی

سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی

در گوشه ی سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی

آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی

عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی

یا :

دامن کشان همی شد در شرب زر کشیده
صد ماهرو ز رشکش جیب قصب دریده

از تاب آتش می بر گرد عارضش خوی
چون قطره‌های شبنم بر برگ گل چکیده

لفظی فصیح شیرین قدی بلند چابک
رویی لطیف زیبا چشمی خوش کشیده

یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده

آن لعل دلکشش بین وان خنده دل آشوب
وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده

آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد
یاران چه چاره سازم با این دل رمیده

زنهار تا توانی اهل نظر میازار
دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده

تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت ؟
روزی کرشمه‌ای کن ای یار برگزیده !

گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ
بازآ که توبه کردیم از گفته و شنیده

بس شکر بازگویم در بندگیّ خواجه
گر اوفتد به دستم آن میوه ی رسیده

۸ - بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف
وزن : [ مفعول . مفاعیل . مفاعیل . فعولن ] یا [ مفاعیل ]
حافظ ۱۹ شعر در این وزن سروده است
نمونه :
باز آی و دل تنگ مرا مونس و جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان‌باش

زان باده که در میکده ی عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک !
جهدی کن و سرحلقه ی رندان جهان باش

دلدار که گفتا به توام دل نگران است ؟
گو می‌رسم اینک به سلامت نگران باش

خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش

تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک ! از عقب نامه روان باش

حافظ که هوس می‌کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش

۹ - بحر خفیف مسدس مخبون محذوف
وزن : [ فاعلاتن ‌ مفاعلن . فَعَلن ] یا [ فَعْلن یا فعلات یا مفعول ]
حافظ در وزن فوق ۱۲ شعر سروده است .
نمونه :
خوش خبر باشی ای نسيم شمال
که به ما می‌رسد زمان وصال

قصّةُ العشقِ لا انفصام لها
فُصِمَت ها هُنا لسانُ القال

ما لِسَلمی و من بذی سَلَمِ
أینَ جیرانُنا و کیف الحال

عَفَتِ الدارُ بعدَ عافیةٍ
فاسألوا حالَها عَنِ الاطلال

فی جمالِ الکمالِ نِلتَ مُنی
صَرَّفَ اللهُ عَنکَ عَینَ کمال

یا برید الحِمی حَماکَ الله
مرحباً مرحباً تعال تعال !

عرصه ی بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال

سایه افکند حالیا شب هجر
تا چه بازند شب روان خیال

ترک ما سوی کس نمی‌نگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال

حافظا ! عشق و صابری تا چند
ناله ی عاشقان خوش است بنال

۱۰ - بحر رمل مسدس محذوف
وزن : [ فاعلاتن . فاعلاتن . فاعلن ] یا [ فاعلات ]
وزنی مناسب برای سرودن مثنوی و غزل
حافظ در این وزن ۱۱ شعر سروده است .
نمونه :
دردم از یارست و درمان‌ نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم

این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم

یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم

دوستان در پرده می‌گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم

چون سر آمد دولت شب‌های وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم

هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم

عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم

محتسب داند که حافظ عاشق است
و آصف ملک سلیمان نیز هم

۱۱ - بحر رجز مثمن مطوی مخبون
وزن : [ مفتعلن . مفاعلن . مفتعلن . مفاعلن ]
وزن شبه دوْری
حافظ ۶ بار از این وزن در سروده های خود بهره برده است .
نمونه :

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند
همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند

دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس
گفت که : این سیاه کج گوش به من نمی‌کند

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند

پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند

با همه عطف « عطر » دامنت آیدم از صبا عجب !
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی‌کند

چون ز نسیم می‌شود زلف بنفشه پر شکن
وه که دلم چه یاد از آن عهد شکن نمی‌کند

دل به امید روی او همدم جان نمی‌شود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌کند

ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند

دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر
بی مدد سرشک من در عدن نمی‌کند

کشته ی غمزه ی تو شد حافظ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی‌کند

۱۲ - بحر هزج مثمن اخرب
وزن : [ مفعولُ . مفاعیلُ . مفعولُ . مفاعیل ُ ]
این وزن شبه دوْری است
حافظ در دیوان خود پنج بار از این وزن سود جسته است .
نمونه :
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل !
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه ی پیشین تا روز پسین باشد

۱۳ - بحر رمل مثمن مشکول
وزن : [ فعلاتُ . فاعلاتن . فعلاتُ . فاعلاتن ]
وزنی لطیف و بسیار دلپذیر برای بیان احساس و اندیشه که تمامی شاعران معاصر و متقدم فارسی زبان به این وزن به دیده ی احترام ویژه ای می نگرند و حافظ هم قطعاً از چنین قاعده ای مستثنا نیست اما او در دیوان خود تنها چهار بار از این وزن بهره برده است آیا این دلیلی بر این مدعاست که او به این وزن کمتر علاقه نشان می داده است ؟
قطعاً نه ! بلکه این بدان معناست که فرا گیرنده ی اندیشه هایش قوالب دیگری بوده است !
این وزن شبه دوْری است و چند شاعر معاصر آن را با دوْری اشتباه گرفته اند ؛ از جمله مرحوم محمد حسین شهریار [ نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت ] در اوزان شبه دوْری هجای پایانی هر بند را نمی توان کشیده بیان کرد .
نمونه :

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه ی سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا ؟

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

۱۴ - بحر هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف
وزن : [ مفعولُ . مفاعلن . فعولن ] یا [ مفاعیل ]
حافظ در دیوان شعر خود پنج بار از این وزن استفاده کرده است .
نمونه :

گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد

طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد

رقصیدن سرو و حالت گل
بی صوت هزار خوش نباشد

با یار شکرلب گل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد

هر نقش که دست عقل بندد
جز نقش نگار خوش نباشد

جان نقد محقر است حافظ
از بهر نثار خوش نباشد

۱۵ - بحر مجتث مثمن مخبون سالم
[ مفاعلن . فعلاتن . مفاعلن . فعلاتن ]
وزنی مطبوع که غالباً به صورت ناسالم و با حذف آخرین هجا صورت می پذیرد .
حافظ در دیوان شعر خود ۴ بار در این وزن سروده است .
نمونه :

خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم

اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم
به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم

امید در شب زلفت به روز عمر نبستم
طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم

به شوق چشمه نوشت چه قطره‌ها که فشاندم
ز لعل باده فروشت چه عشوه‌ها که خریدم

ز غمزه بر دل ریشم چه تیرها که گشادی
ز غصه بر سر کویت چه بارها که کشیدم

ز کوی یار بیار ای نسیم صبح غباری !
که بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم

گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه
که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم

چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی
که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم

به خاک پای تو سوگند و نور دیده ی حافظ
که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم

۱۶ - بحر متقارب مثمن اَثلَم
وزن : ‌‌[ فَعْلَن . فعولن . فَعْلَن . فعولن ]
وزن دوْری
عروض شناسان کهن و معاصرین از قبیل دکتر پرویز خانلری ارکان این وزن را به بحر متقارب نسبت می دهند [ یعنی اینکه می گویند : در بحر متقارب هجای کوتاه اول وزن [ فعولن ] حذف و به آخرین هجای این وزن در پایان هر بند اضافه شده است ] اما به اعتقاد من ارکان این وزن را میبایست [ مستفعلن . فع . مستفعلن . فع ] نام نهاد و آنرا از مُتِفرّعات یا مُزاحَف بحر رجز مثمن سالم دانست . چون در این بحر مستفعلن ، رکنی است که کامل به نمایش در آمده اما در بحر متقارب یک هجای کوتاه از اولین رکن یا افاعیل عروضی حذف شده و به آخرین هجا در همان بحر افزوده شده است !
حافظ در این وزن ۳ شعر سروده است .
نمونه :

عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم به کام است الحمدلله

ای بخت سرکش ! تنگش به بر کش
گه جام زر کش گه لعل دلخواه

ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه

از دست زاهد کردیم توبه
و از فعل عابد استغفرالله

جانا چه گویم شرح فراقت
چشمی و صد نم جانی و صد آه

کافر مبیناد این غم که دیده‌ست
از قامتت سرو از عارضت ماه

شوق لبت برد از یاد حافظ
درس شبانه ورد سحرگاه

۱۷ - بحر منسرح مثمن مطوی منحور
وزن : [ مفتعلن . فاعلات . مفتعلن . فع ] یا : [ فاع ]
حافظ در دیوان خود از این وزن دو بار سود جسته است .
نمونه :

بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر در ارباب بی‌مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید

ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید

صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

غفلت حافظ در این سرا چه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

۱۸ - بحر رجز مثمن سالم
وزن : [ مستفعلن . مستفعلن . مستفعلن . مستفعلن ]
البته امروزه این وزن کاربرد چندانی ندارد و بیشتر شاعران
از بحر رجز مسدس مرفل یعنی : [ مستفعلن . مستفعلن . مستفعلاتن ]
بهره می برند .
حافظ در دیوان شعر خود ۲ بار از بحر رجز مثمن سالم بهره برده است ‌.
نمونه :

عمریست تا من در طلب هر روز گامی می‌زنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می‌زنم


بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود
دامی به راهی می‌نهم مرغی به دامی می‌زنم


اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو
حالی من اندر عاشقی داو تمامی می‌زنم


تا بو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می‌زنم


هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می‌کشم فال دوامی می‌زنم


دانم سر آرد غصه را رنگین برآرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی می‌زنم


با آن که از وی غایبم و از می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی می‌زنم

۱۹ - بحر منسرح مثمن مطْوی مکشوف
وزن : [ مفتعلن . فاعلن . مفتعلن . فاعلن ] یا [ فاعلات ]
این وزن دوْری است .
حافظ در دیوان شعر خود دو بار از این وزن بهره برده است .
نمونه :

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی جام و قدح می‌شکست
باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
مغبچه‌ای می‌گذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک دانه شد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد


۲۰ - بحر متقارب مثمن سالم
وزن : [ فعولن . فعولن . فعولن . فعولن ]
البته غالباً این وزن به صورت ناسالم یعنی : [ فعولن . فعولن . فعولن . فعول ] مورد استفاده ی شاعران قرار گرفته و می گیرد !
مانند وزن ابیات شاهنامه ی فردوسی : [ به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه برنگذرد
حافظ در بحر متقارب مثمن سالم ۱ شعر سروده است . البته حافظ نیر در این وزن ، طبع لطیف خود را آزموده است که درپایین تر بدان اشارت خواهد شد !
نمونه :
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بر آن مردم دیده را روشنایی

درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی

نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی

ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل گشایی

عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد می‌برد شیوه ی بی‌وفایی

دل خسته ی من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی

می صوفی افکن کجا می‌فروشند
که در تابم از دست زهد ریایی

رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبوده‌ است خود آشنایی

مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشایی کنم در گدایی

بیاموزمت کیمیای سعادت
ز هم صحبت بد جدایی جدایی

مکن حافظ از جور دوران شکایت
چه دانی تو ای بنده ! کار خدایی ؟

۲۱ - بحر متقارب مثمن محذوف
وزن : [ فعولن . فعولن . فعولن . فَعَل ] یا [ فعول ]
حافظ در این وزن به طبع آزمایی چهار مثنوی و قطعه پرداخته است .
نمونه : حافظ

بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد

بده تا به رویت گشایند باز
در کامرانی و عمر دراز

بده ساقی آن می کز او جام جم
زند لاف بینایی اندر عدم

بیا ساقی آن آتش تابناک
که زردشت می‌جویدش زیر خاک

به من ده که در کیش رندان مست
چه آتش ‌پرست و چه دنیا پرست

بیا ساقی آن آب اندیشه ‌سوز
که گر شیر نوشد شود بیشه‌سوز

بده تا روم بر فلک شیر گیر
به هم بر زنم دام این گرگ پیر

۲۲ - بحر هزج مثمن اخرب مقبوض مکفوف
قالب رباعی
وزن : [ مفعول . مفاعلن . مفاعیلن . فع ] یا [ فاع ]
و :
بحر هزج مثمن مکفوف مرفوع
وزن : [ مفعول . مفاعلن . مفاعیل . فَعَل ]
وزن دیگر رباعیات حافظ : [ مفعول . مفاعیل . مفاعیل . فعول ]
و ....
استاد غنی می گوید : حافظ ۴۲ رباعی در دیوان شعر خود به ثبت رسانده است و ما به همان تعداد رباعی استناد می کنیم !
نمونه ها :
رباعیات حافظ شیرازی بر طبق حروف الفبا از آخرین حرف هر مصرع :

جز نقش تو در نظر نیامد ما را
بر گیر شراب طرب‌انگیز و بیا
گفتم که لبت گفت لبم آب حیات
ماهی که قدش به سرو می‌ماند راست
تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ است
من باکمر تو در میان کردم دست
هر روز دلم به زیر باری دگر است
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت
نی قصه ی آن شمع چه گل بتوان گفت
اول به وفا می وصالم در داد
نی دولت دنیا به ستم می‌ارزد
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
با می به کنار جوی می‌باید بود
چون غنچه ی گل قرابه‌پرداز شود
این گل ز بر هم نفسی می‌آید
از چرخ به هر گونه همی‌دار امید
ایام شباب است شراب اولیٰ تر
خوبان جهان صید توان کرد به زر
سیلاب گرفت گرد ویرانه ی عمر
عشق رخ یار بر من زار مگیر
در سنبلش آویختم از روی نیاز
مردی ز کننده ی در خیبر پرس
چشم تو که سحر بابل است استادش
ای دوست ! دل از جفای دشمن درکش
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
در باغ چو شد باد صبا دایه ی گل
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
در آرزوی بوس و کنارت مردم
عمری ز پی مراد ضایع دارم
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن
ای شرم زده ! غنچه ی مستور از تو
چشمت که فسون و رنگ می‌بازد از او
ای باد حدیث من نهانش می‌گو
ای سایه ی سنبلت ! سمن پرورده
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
آن جام طرب شکار بر دستم نه
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای
ای کاش ! که بخت سازگاری کردی
گر همچو من افتاده ی این دام شوی

۲۳ - بحر مقتضب مثمن مطوی مقطوع
وزن : [ فاعلات . مفعولن . فاعلات . مفعولن ]
وزن دوْری
خواجه ی شیراز نیز این وزن را دوْری گرفته و گفته : [ در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی ]
حافظ در دیوان خود ۱ شعر به این وزن سروده است .
نمونه :
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان! این دم است تا دانی

کام بخشی گردون عمر در عوض دارد
جهد کن که از دولت داد عیش بستانی

باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد
گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی

زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا ! مکن کاری کآورد پشیمانی

با دعای شب خیزان ای شکر دهان ! مستیز
در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی

پند عاشقان بشنو وز در طرب باز آ
کاین همه نمی‌ارزد شغل عالم فانی

یوسف عزیزم رفت ای برادران ! رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی

پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی

می‌روی و مژگانت خون خلق می‌ریزد
تیز می‌روی جانا ترسمت فرو مانی

دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت می‌برد به پیشانی

۲۴ - بحر سریع مسدس مطوی موقوف
وزن : [ مفتعلن . مفتعلن . فاعلن ] یا [ فاعلات ]
حافظ در دیوان خود ۱ بار از این وزن سود جسته است !
نمونه :
هاتفی از گوشه ی میخانه دوش
گفت : ببخشند گنه ؛ می بنوش !

لطف الهی بکند کار خویش
مژده ی رحمت برساند سروش

این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون به جوش

گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل ! که توانی بکوش

لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته ی سر بسته چه دانی خموش ؟

گوش من و حلقه ی گیسوی یار
روی من و خاک در می فروش

رندی حافظ نه گناهیست صعب
با کرم پادشه عیب پوش

داور دین شاه شجاع آن که کرد
روح قدس حلقه ی امرش به گوش

ای ملک العرش مرادش بده
و از خطر چشم بدش دار گوش

فضل الله نکولعل آزاد
تهران ۱۳۷۶
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
Www.nazarhayeadabi.blogfa.com

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در سه شنبه سی و یکم فروردین ۱۴۰۰ |