غموضت؛
یکی از ویژگی‌های وسایل ارتباطی شعر و نثر متعالی این است که با کم‌ترین واژگان بیشترین مفاهیم افاده شود. بنابراین آرایه‌های پارادوکس، حس‌آمیزی و ... این امکان را برای شاعر و نویسنده فراهم می‌سازد که با یک ترکیب ساده معانی گسترده‌ای پدید آید.
زبان شعر و نثر باید زبانی ساده و مفهوم باشد. یعنی: شاعر یا نویسنده می‌بایست با کوشش فراوان مفهوم کلام را در شعر یا نثر خود بگنجاند‌؛ زیرا زبان وسیله‌ای است برای استفهام و تفاهم و تفهیم و انتقال احساس و اندیشه‌ها!
در حقیقت کسانی که گمان می‌کنند، زبان شعر باید معقد و دور از ذهن آدمی باشد و از روی آگاهی بطور عمدی تلاش می‌کنند که کلام مغلق بیافرینند، تیری به تاریکی رها کرده‌اند، زیرا پیچیدگی و غامض بودن کلام از عیوب سخن است، نه محاسن!
زمانی که حافظ شیراز می گوید:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
فوراً در ذهن آدمی آسمان و هلال ماه تداعی می‌شود و معنای دیگری در آن مشاهده نمی‌شود. حال اگر خواننده مزرع سبز را به دریا و هلال ماه را به خورشید تابان معنا کند؛ اینجا دیگر عیب از درک خواننده است وگرنه زبان شعر حافظ، زبانی روشن، مفهوم و گویاست.
[شایان ذکر است که بیت فوق علاوه بر داشتن تفسیر ظاهری تعابیر باطنی (تأویلات) نیز دارد.
برای نمونه: حافظ با تشبیه کردن اعمال خود به یک کشتزار، می‌خواهد این‌گونه افاده‌معنا کند که هرگاه ماه نو در آسمان (مزرعه ی سبز فلک) می‌دمد؛ به یاد درو کردن حاصل عملکرد خود می‌افتد که البته این تأویل ارتباطی به بحث ما ندارد!]
یکی از ویژگی‌های مهم شعر، پرورش اندیشه و به کمال رساندن مفاهیم در مضمون شعر و بیان کردن تمام اندیشه‌ها و احساسات است، به عبارتی دیگر لازم است، شاعر هر آنچه را که در ذهن می‌پروراند، در قالب مورد نظر خود پیاده کند، نه بخشی از اندیشه‌ی خود را!
بسیاری از شعرا و نویسندگان قسمتی از عقاید و افکار خود‌ را به روی کاغذ می‌آورند امّا باقی را در قفس ذهن خویش محبوس می‌نمایند که برای درک مفاد آن می‌بایست شاعر را به شعر، ضمیمه کرد یا به عبارتی جامع‌تر و بهتر؛ بدون سنجاق زدن صاحبان آثار به مخلوقات ذهنی‌شان، نمی‌توان به تفسیر موالید عقیده‌ی‌شان پی برد! چرا که از سر ناآگاهی و ‌بی‌خبری، از بسط و گسترش اندیشه‌ها و مفاهیم دوری می‌گزینند و گمان دارند؛ چون مفاهیم و مضامین، در ذهن خودشان آشنا است؛ دیگران نیز از این آگاهی بی‌نصیب نیستند. در حقیقت شعر (المعنی فی بطن الشاعر) باقی می‌ماند.
شعر گروهی از معاصران تا حدی نامفهوم و مهجور و نامأنوس است که اگر حتا آن را به هواداران‌شان واگذاریم، هر کس بنا به عقیده‌ی شخصی خود به تفسیر آن می‌پردازد و ایراد کار درست در همین جاست!
شعری که (از حیث زبان) برای درک مفاد آن هیچ نیازی به تعمق مخاطب، احساس نشود، شعر راستین تلقی می‌شود! در حقیقت می‌بایست روح تفسیر در کالبد کلام نهفته باشد.
ایرج میرزا که به دارنده‌ی طبع خدادادی شهره است، می‌گوید:

با مادر خویش مهربان باش
آماده‌ی خدمتش به جان باش

دریاب سحر کنار جو را
پاکیزه بشوی دست و رو را

قطعه‌ی فوق، از حیث زبان قابل فهم است و نیاز به تعمق زیاد ندارد و این اوج کلام و سادگی و لطافت آن است تا حدی که شاعر با کوشش فراوان کلمات ساده‌ی مأنوس را در شعر خود استخدام کرده و روح تفسیر را در کالبد کلام دمیده است تا جایی که خواننده برای درک آن نیاز به فرهنگ واژگان و یا تفکر عمیق ندارد.
خواجوی کرمانی می‌گوید:
دل بر این پیرزن عشوه‌گر دهر مبند
کاین عروسی‌است که در عقد بسی دامادست
یعنی: به روزگار فانی فریبنده دل مبند که ناپایدار و بی‌وفاست.
سعدی شیرازی می‌گوید:
خوش است عمر، دریغا که جاودانی نیست
پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست
یعنی:
زندگانی خوب است اما افسوس که دائمی نیست، پس بر این عمر زودگذر نمی‌توان کرد.
ابیاتی که از نظرتان گذشت نیاز به تفسیر و معنا کردن ندارد.
به این شعر حافظ توجه فرمایید:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب‌آبادم
که این مصاریع کمی نیاز به تفسیر دارد. زیرا اگر مخاطب نداند، معنای (ملک و فردوس برین) چیست، از معنای بیت چیزی درنمی‌یابد. به‌ویژه که مخاطب حتماً باید آگاهی داشته باشد، چه بر آدم رفته، یعنی: این‌که می‌بایست، بداند که آدم در بهشت زندگی می‌کرده و بر اثر خوردن میوه‌ی ممنوعه‌ی بهشتی از بهشت رانده شده و به زمین هبوط کرده است. با این‌حال باز نمی‌توان بر حافظ خرده گرفت! زیرا خواجه حافظ شیرازی از حد خود تجاوز نکرده و گناهی مرتکب نشده است.
منظور از مثال‌های مذکور این بود که تفاوت میان شعر ساده با غیرساده مشخص شود. البته حافظ اشعار معقد و پیچیده‌ای نیز دارد اما آن چه که او را شهره‌ی عام و خاص کرده اشعار ساده و روان اوست، نه اشعار غامض!
یکی از دلایل گمنام و ناشناس بودن بیدل دهلوی در میان مردم ایران همین پیچیدگی کلام اوست.
گروهی از معاصرین در گفته‌ی خود به نکاتی اشاره کرده‌اند که فقط خود از آن آگاهی دارند و اگر این شیوه در میان شاعر امروزی هم ادامه یابد؛ زنگ خطری برای شعر پارسی محسوب می‌شود. زیرا اندیشه‌ای که در قفس ذهن شاعر محبوس بماند و در بطن شعر تفسیر نشود، شعر نامیده نمی‌شود.
شاعری معاصر گفته است:
شب بود و مست بودم و رفتم دوان دوان
تا یار را دوباره در آنجا نظر کنم
جدا از این که عاشق مست چگونه در تاریکی شب دوان‌دوان و نه افتان و خیزان می‌رفته تا یار را دیدار كند و ما را با آن کاری نیست، باید از شاعر محترم پرسید، یار را برای بار دوم کجا قصد داشته، ملاقات کند. شاعر که در ابیات گذشته اشاره‌ای بدان نکرده است.
شاعر می‌بایست چیزهایی را به تصویر بکشد که در نزد شنونده معرفه باشد. از همین روی شاعری دیگر می‌گوید:
بیچاره مادرم!
هر روز می‌گذشت از این زیر پلّه‌ها
کدام زیر پلّه‌ها؟
این مصرع ممکن است، در وهله‌ی اول، در نظر گروهی از عوام، از فصاحت تام برخوردار باشد و بلیغ به نظر رسد اما حقیقت امر این است که «زیرپلّه‌ها» در ذهن شاعر به تصویر کشیده شده و در بطن شعر نکره است!
این نکته چون روز بارز است که سراینده‌ی محترم از سر کم‌توجهی گمان کرده چون پلّه‌ها را در عالم اندیشه می‌بیند؛ مخاطب نیز در این دیدار حضور دارد. چرا‌که شاعر در عالم خیال سوار بر مرکب احساس به دوران گذشته سفر می‌کند و از ذهنش گریخته که در این سفر تنها با روح خود خلوت کرده و کسی او را همراهی نمی‌کند.

در پایان فراموش نشود که فعالیت هنری شاعر زمانی شکل می‌گیرد که کبوتر اندیشه‌اش از قفس ذهن به سوی آسمان معانی پرواز گیرد و در سرزمین شعر فرود آید.
فضل الله نکو لعل آزاد

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در چهارشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۰ |