وصل "ع" به ماقبل خود در شعر فارسی بخش (۲)

این‌که گروهی از شاعران در سروده‌های‌شان "ه" را همزه به‌حساب آورده‌اند، پدیده‌ی تازه‌ای نیست و چنین نقیصه‌ای از سال‌های دور دارای پیشینه بوده اما گویا برای ایشان تازگی داشته و گمان کرده‌اند که خود به کشف این واقعه پرداخته‌اند! با تعمق بخوانند؛ 👇👇👇


پنجشنبه ۲۱ دی‌ماه ۱۳۵۱ روزنامه‌ی اطلاعات نوشت؛
پس از هفتسد سال خانه‌ی سعدی در یکی از محله‌های کهن شیراز پشت مسجد نو، کوچه‌ی علامه کشف شده است!
در روزنامه‌ی اطلاعات آمده؛
هشتاد سال پس از مرگ سعدی، ادیبی در خانه‌ی سعدی ساکن شده و یک بیت شعر را به روی دیوار اتاق نوشته که تا چند سال پیش کاملا خوانا بوده است:
در جایگاه سعدی منزل نموده‌ام من
با این‌که کمتر هستم از خاک پای سعدی
حال چنانچه دوست گرامی ما با چشم باز بنگرند، می‌بینند که شاعر مورد بحث ما چند قرن پیش از روی ضعف شاعری "ه" را چون همزه دانسته و آن را به‌ماقبل خود "ر" وصل کرده است. در ادامه فرموده‌اند:
((سروده‌هایی که شما از شاعران کهن به‌عنوان مثال آورده‌اید، در حد طنز است نه جد!))
پاسخ:
از کسی که مدعی است، به دانش عروض عربی اشراف کامل دارد و خود را استاد دانشگاه و حوزه معرفی می‌کند، بعید است، سروده‌ی بزرگانی چون؛ (فخرالدین عراقی. غنی کشمیری. مولوی و ...) و متأخران (عشقی. لاهوتی‌. نسیم شمال. حسین منزوی و ...) را طنزآمیز بخواند!

این‌که سروده‌های یک شاعر گل می‌کند و در افواه مردم می‌افتد، بدین معنا نیست که سروده‌ی کسی که دارای طرفدار کم‌تر است، سست و ضعیف باشد. اگر به‌شاعران امروزی دقت کنیم، می‌بینیم که بسیاری معروفند، اما سروده‌های بی‌مغزشان به لعنت خدا هم نمی‌ارزد و این در حالی است که بسیاری از شاعران موفق هنوز گم‌نام باقی مانده‌اند. از حیث هنر شاعری عراقی و خواجو چیزی کم‌تر از حافظ ندارند، اگر دارای طرفدار آن‌چنانی نیستند، از روی ضعف شاعری نیست، بلکه به این دلیل است که مورد توجه مردم قرار نگرفته و در حافظ گم شده‌اند.
ایشان از یکی از مصاریع این حقیر که به‌عنوان نمونه ذکر کرده بودم، انتقاد و آن را تقطیع کرده و فرموده:
((در مصرع؛ چون ابر زن است، پروین
برای این‌که همزه‌ی "ابر" را به حرف "نون" (پروین) وصل نکنید، می‌توانستید بگویید:
چو ابر زن است پروین
))
پاسخ؛
باید به این شاعر گرامی عرض کنم، این حقیر از این‌گونه موارد بی‌اطلاع و گرفتار وزن شعر نیستم! توجه فرمایند:
تخفیف در واژگان، به ضرورت وزن شعر صورت می‌پذیرد و زمانی جایز است که نتوانیم، اصل کلمه را در وزن شعر بگنجانیم! اگر به سروده‌های شاعران مطرح ایران، نظری دقیق بیفکنیم، می‌بینیم که در این زمینه دقت نظر کامل کرده و سنگ تمام گذاشته‌اند!
اتفاقا یکی از ریزه‌کاری‌های عروضی همین ظرافت اندیشه است!

بدیهی است، وصل همزه در اینجا خوش ننشسته و این حقیر به‌منظور پاسخگویی به ایشان این مصرع را عرض کرده بودم تا بگویم که وصل همزه نیز مانند وصل «ع» در همه جا خوش نمی‌نشیند!
ضمن عذرخواهی از این‌که جسارت می‌کنم و در مقام نصیحت برمی‌آیم، توصیه می‌کنم؛ ان‌شاءالله از این به بعد ملایم‌تر سخن بر زبان برانند و قبل از هرگونه اظهار نظر، مطلب طرف مقابل را دقیق بخوانند تا موجب ناراحتی‌ خود و دیگران نشوند و چنانچه با نظری مخالف بودند، بسیارخب، آن عقیده را نپذیرند. دیگر چرا دیگران را مورد بی‌حرمتی‌ها و اتهام‌های خود قرار می‌دهند؟ ایشان قطعا می‌دانند که نظرهای عروضی صاحب‌نظران هیچ‌گونه ارتباطی به سواد و عقل آدمی ندارد و من‌هم نظر خود را ذکر کردم و این وصل را به‌زور تجویز نمی‌کنم اما با توجیه علمی ثابت کردم، امروزه به‌کارگیری آن برخلاف معیارهای عروضی نیست و همانطور که عرض کردم، به ضرورت بیان اندیشه یکی دو مورد چنین کرده‌ام و اصراری برای پذیرش آن از سوی این عزیز گرانمایه‌ی گرانپایه و دیگر عزیزان ندارم! این‌گونه مطالب ابتدایی برای من ابدا تازگی نداشته و ندارد. پیشینه‌ی بحث‌های من درباره‌ی وصل "ع" به بیش از سی و پنج سال می‌رسد و نظیر این‌گونه بحث‌‌ها چیز تازه‌ای نیست که این دوست گرامی آن را خیلی مهم و سخت پنداشته‌اند! ایشان می‌توانند، مطلب مرا به یک عروض‌شناس بی‌طرف کارکشته نشان دهند تا به درستی مطلبم پی ببرند!
در پایان لازم است، یادآوری کنم، به منظور رونق مقاله‌ی خود نیاز به چند مورد شاهدمثال داشتم که با غور و غوته در آثار بزرگان به تعدادی دست یافتم و چند مورد دیگر را نیز دوستان عروض‌شناسم؛ دکتر مریم مقدم و مهدی شعبانی در اختیارم قرار دادند!
فضل الله نکولعل آزاد
خرداد ۱۴٠٠


در یکی از سایتها مطلبی از ایشان توجه مرا به خود جلب کرد؛
ما را ببخش از این که تو را سخت و دردناک
این‌گونه بی‌ملاحظه دلگیر کرده‌ایم

با دست خویش ای دو صـد افسوس و درد ما
خود را میان حادثه درگیر کرده‌ایم

رفت عمر و کس ندید که خود را بدست خویش
در گندزار مـزبله‌ها پیر کرده‌ایم

تا انتهای سینه‌ی خود شاد گشته‌ایم
خود را در عمق واقعه‌ها سیر کرده‌ایم

دوست عزیز ما که شبانه‌روز بدون وقفه سایت‌ها را زیر و رو می‌کنند تا مبادا خدای ناکرده، زبانم لال کسی در شعرش به ساحت مبارک "ع" بی‌حرمتی روا و آن را به ماقبل خود وصل کرده باشد، درباره‌ی سروده‌ی فوق فرموده‌اند:
👇👇👇

پاسخ؛
جدا از این‌که به‌کارگیری "گرام" به‌جای "گرامی" نادرست است، این بخش از مطلب جناب نجف‌آبادی؛ (دو کلمه سریعا در هم ادغام می‌شوند، اتفاقا از محاسن ادبی است) به‌طرز عجیبی نادرست است.
اولا؛ نقش (سریعا) در جمله‌ی ذکرشده چیست؟ مگر قاعده‌ی ادغام دارای موتور و سرعت‌سنج و ... است؟
احتمالا خواسته‌اند، بگویند؛ به راحتی یا به آسانی!
هر واژه می‌بایست در جایگاه معنایی مناسب خود به‌کار گرفته شود و حتا گاه مترادف‌ها هم نمی‌توانند، معنای مورد نظر را افاده کنند.
ثانیا؛ بهتر بود، ایشان می‌فرمودند؛ "دو واج" و یا دست‌کم از نظر کسانی که اوزان عروضی را از دریچه‌ی حروف، یعنی؛ نوشتاری می‌بینند، "دو حرف" نه "دو کلمه" زیرا جزئی از واژه مد نظر نامبرده است!
ثالثا؛ دو واژه‌ی عبارتِ (در عمق) در هم ادغام نشده‌اند، بلکه وصل "ع" و "ر" صورت پذیرفته است. عبارت (رفت عمر) نیز دارای همین ویژگی است. اتصال "ت" با "ع"
ادغام اصطلاحی است، در صرف زبان عربی و عبارت است، از: درهم کردن دو واج به گونه‌ای که به‌صورت یک واج مشدد بیان گردد.
دکتر عمید می‌گوید:
((در علم زبان‌شناسی در هم کردن یا ترکیب کردن دو حرف هم‌مخرج به‌صورت مشدد درآوردن آن، ادغام نام دارد. «بتّر» در اصل «بدتر» بوده و «تا» و «دال» در هم ادغام شده‌اند!))
در عبارات فوق زمانی‌که درباره‌ی (دو حرف هم‌مخرج) سخن به‌میان می‌آید، بدین معناست؛ بحث در مورد صورت تلفظی حروف است، یعنی؛ 《واج‌ها》
علامه دهخدا در معنای ادغام می‌گوید؛
دو حرف را در یک‌بار به‌تلفظ درآوردن
(منتهی‌الارب)
از عبارت فوق هم معنای "واج" برمی‌خیزد، یعنی؛ دو "حرف" که به‌لفظ درآیند!

رابعا؛ چرا از محاسن ادبی است؟ مگر دارای امتیازی است؟

در واژگان زیر برای سهولت در امر بیان واج‌های هم‌مخرج در یکدیگر ادغام شده‌اند؛
بدتر = بتّر
يك‌گانه = يگانه
لب‌پریده= لپریده
کبودده= کبوده
زودتر= زوتر
قنددان = قندان
هیچ‌چیز= هیچیز
آبادده = آباده
شب‌پره = شپّره


آقای حاج محمدی گرامی که تا این حد به "ع" عربی علاقمندند، بهتر است، کمی هم در اندیشه‌ی حروف و واج‌های فارسی باشند. چون حذف واقعی در ادغام و کوتاه کردن واژگان صورت می‌پذیرد، نه وصل همزه و «ع»
نامبرده تبصره‌ای هم درباره‌ی آن دو قاعده صادر فرمایند که واجب‌تر از وصل "ع" به ماقبل خود است. زیرا در ادغام و کوتاه کردن واژگان، برخلاف وصل «ع» هم حروف در معرض ناپدید شدن قرار دارند و هم واج‌ها! حال پاسخ دهند؛ کدام قاعده دارای حذف بیشتری از واج‌ها یا به قول شخص‌شان حروف است؟ قاعده‌ی کوتاه کردن واژگان یا ادغام یا وصل «ع»؟


نامبرده در یکی از سروده‌های خود فرموده‌اند؛
آنکو که به جز خدا نپیوست علی است
اینگونه خداگونه که گردیده؟ کَسِیکْ

حال اگر کسی بگوید؛ آقای ابراهیم حاج‌محمدی عزیز، کدام عقل سلیمی می‌پذیرد که شاعر (آنکه او) را به (آنکو) بدل سازد و به حذف همزه‌ی (او) بپردازد، نامبرده چه پاسخی در دست دارند تا ارائه دهند؟
به جرات می‌گویم؛ با ذکر شاهدمثال از پیشینیان، خواهند گفت؛ در گذشته‌تر بزرگان شعر در سروده‌های‌شان به چنین کاری روی آورده‌اند و این در حالی است که در پاسخ به ایشان می‌توان گفت؛ بسیارخب، در مورد وصل «ع» به ماقبل خود نیز شاهدمثال‌های فراوانی از شاعران درگذشته و امروزی موجود است. حال اگر نامبرده کمی انصاف به‌خرج دهند، مهر خاموشی بر لب خود خواهند زد و برای همیشه سکوت خواهند فرمود.
اگر تمام دغدغه‌ی ایشان حذف «ع» است که صد در هزار جز این نیست، پس چطور خود همزه را حذف کرده‌اند و به روی مبارکشان نمی‌آورند؟
در یک مصراع پایین‌تر عبارت (کسی‌که) را با وصل آخرین واج «کسی» یعنی؛ «ی» به اولین واجِ «که» یعنی؛ «ک» صورت داده‌اند و چرا به خود نمی‌گویند؛ آدم عاقل «ی» را به حرف بعد از خود وصل نمی‌کند؟ چرا به خود نمی‌گویند؛ کدام عقل سلیمی چنین خّبطی را می‌پذیرد؟ چرا به خود نمی‌گویند؛ طبق هیچ قاعده‌ی عروضی نمی‌توان چنین کاری کرد؟ چرا به وصل واج محبوب خود یعنی؛ «ع» که می‌رسند، رنگ از رخسار باخته، توگویی کسی می‌خواهد، ارث و میراثش را به یغما برد، تعادل روحی خود را از دست می‌دهند؟

حقیقت امر این است که «کَسِیک» ترکیبی مهجور و قبیح است و طبق دکلماسیون و نحو امروزی بنا نشده و در سروده‌ها و گفت‌وگوهای روزمره دارای کاربرد نیست. امروزه به کارگیری چنین ترکیبی نادرست است، ولو به‌کارگیری آن در سروده‌ها دارای پیشینه باشد!
ایشان چطور «ع» را «واج» یا به قول خودشان «حرف» می‌دانند اما همزه و دیگر واج‌ها را به حساب نمی‌آورند؟
گروهی به اشتباه گمان می‌کنند که برخی از شاعران کهن (از جمله؛ سعدی و حافظ) که در شعرهای‌شان وصل "ع" به ماقبل خود به چشم نمی‌خورد، انگیزه‌ی‌شان اجتناب از چنین وصلی بوده تا از حذف "ع" عربی جلوگیری کنند اما این تصوری باطل است. چراکه اگر چنین بود، با حذف همزه و طرح تخفیف و ادغام واژگان فارسی نیز به مخالفت برمی‌خاستند، چرا که خوب می‌دانستند در زبان فارسی واج «ع» مانند همزه به لفظ در می‌آید.
به‌ویژه سعدی که از عاشقان زبان فارسی است، می‌گوید؛
چو آب می‌رود این فارسی به قوت طبع
نه مرکبی است که از وی سبق برد تازی

هم‌چنین حافظ می‌گوید؛
ز شعر دلکش "حافظ" کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

یکی از دوستان زبان‌شناس، ادیب و محققم دکتر (م. پ) در این زمینه می‌گوید؛
در زمان گذشته هم "ع" مانند همزه تلفظ می‌شده و شاعران به‌منظور این‌که بهانه دست کسی ندهند و کسی نتواند، به سروده‌های‌شان ایرادی وارد سازد، میان "ع" عربی و همزه‌ی فارسی تفاوت قائل شدند و آن را در شعر، به‌ماقبل خود وصل نکردند که چنین سنتی تا کنون کمابیش رایج است!
کسانی که سنگ "ع" عربی را بر سینه‌ی خود می‌زنند، اندکی هم در اندیشه‌ی واژگان زبان ملی‌مادری خود باشند.
بدیهی است، بهتر آن است که استقلال بخشیدن به هر واج رعایت و بیان هر واژه بر طبق دکلماسیون مردم همان زمان به‌کار گرفته شود اما برای این‌که شاعر مصرع نابی را از دست ندهد، گاه از این امکانات یعنی؛ تخفیف واژگان و وصل همزه و "ع" سود می‌جوید و تا کنون کسی را یارای آن نبوده تا برای جلوگیری از این بهره‌وری، سدی در برابر شاعران ایجاد کند!!

در مقام ادغام؛
"بتر" زانم که خواهی گفت آنی
(سعدی)

مشکل این است که هر روز "بتر" می‌بینم
(حافظ)

دگر زو "بتر" نیز پتیاره نیست
(فردوسی)

هم‌چنین؛ نمونه‌های ادغام "یک‌گانه"، به‌صورت "یگانه"
👇🏿
همی روم و ایران "یگانه" شدیم
(فردوسی)

جان را "یگانه" کرد که تنها در اوفتاد
(عطار)

تا کی به تمنای وصال تو "یگانه"
(شیخ بهایی)

"یگانه" باش و به جز قصد آن "یگانه" مکن
(مولوی)

چند نمونه در مقام وصل همزه و تخفیف واژگان
"کاتش" اندر گنه آدم و حوا فکنم
(حافظ)

"کزین" برتر اندیشه برنگذرد
(فردوسی)

که "گرچه" رنج به جان می‌رسد امید دواست
(سعدی)

بسیار‌خب، ایشان این حذف‌ها را هم مدنظر خود قرار دهند و درباره‌اش به اظهار نظر بپردازند! حذف "ع" از سوی ایشان بهانه‌ای واهی بیش نیست.
رابعا؛ همان‌طور که درگذشته‌تر عرض کردم؛ اتصال همزه و "ع" از سر ناچاری به ضرورت وزن شعر صورت می‌گیرد و ابدا از صنایع ادبی یا تکنیک‌های شعری به‌شمار نمی‌رود. موارد ذکرشده، مانند؛ تخفیف واژگان و وصل همزه از امکانات شعری شمرده می‌شود، نه از محاسن و درست‌تر آن است که هر لفظ در جایگاه اصلی خود به‌کار گرفته شود اما از سویی دیگر در گفت‌وگوهای روزمره کسی نمی‌گوید؛ "دل آرا" یا "دل انگیز" یا "دل آور" یا "در عالم" یا "من عاشقم" بلکه همه می‌گویند؛ "دلارا" و "دل‌َنگیز" و "دلاور" و "درالم" و "مناشقم" اما همان‌‌گونه که عرض کردم؛ در شعر بهتر است، هر واج به‌جای خود به‌کار رود، مگر این‌که شاعر در تنگنا قرار بگیرد و نخواهد، مصراعی ناب را از دست بدهد!
گوینده‌ی گرامی توجه داشته باشند، در آخرین مصرع وصل "ع" در عبارت "در عمق" خوش ننشسته و اگر من جای ایشان بودم، از این اتصال صرف نظر می‌کردم! صد البته که این بد نشستن مربوط به وصل "ع" نمی‌شود. چراکه اگر "عمق" با همزه به‌صورت "امق" هم نوشته می‌شد، باز از خصوصیت خوش ننشستن برخوردار بود.
دوست منتقد ما در ابتدای مطلب خود نوشته‌اند؛
(("رفت عمر" و "در عمق واقعه‌ها" باید اینگونه خوانده شوند؛ "رفتُمر" و "درُمق واقعه‌ها" که حذف حرف "ع" از اول کلمه‌ی "عمر" و "عمق" صورت گرفته و این کار نارواست!))
کسی نیست، بیاید و به ایشان بگوید؛ اگر "عمق" و "عمر" با همزه نوشته می‌شدند، آیا در اعتراض به شاعر می‌فرمودند؛ همزه‌ی آن دو واژه حذف شده و باید (رفتُمر) و (درُمق) خوانده شوند؟
بحث اعتراض به وصل "ع" به‌ماقبل خود، از دیرباز بحثی سنتی و نه عروضی بوده و است و می‌خواهم، این پیام را افاده کنم که دلیل مخالفت‌ها با وصل "ع" حذف آن نبوده و نیست!
حال آنچه که مهم است، این است که چرا این بزرگوار درباره‌ی دو اتصال همزه در بیت اول و دوم سخن بر زبان نمی‌رانند و نمی‌گویند: در بیت اول ما باید همزه را حذف کنیم و به ضرورت رعایت وزن؛ (ببخش از) را (ببخشَز) و در بیت دوم (صد افسوس) را (صدَفسوس) بخوانیم؟


یکی از غیر علمی‌ترین مطالب ادبی که تا کنون با آن برخورد کرده‌ام، همین فرموده‌ی ایشان است که با هم ملاحظه کردیم. یعنی آن بخش که می‌گویند؛ عجیب است، بلایی که بعضی دوستان جوان بر سر حرف عین می‌آورند، بر سر همزه‌ی کلماتی از قبیل ایادی و ... نمی‌شود، آورد!

بگذریم؛
با توجه به اظهار نظر ایشان در تصویر فوق آیا معنای (رفت عمر) و (در عمق) آقای نجف آبادی روشن و شفاف نیست که ایشان با چنین تک‌بیتیِ گزینشیِ مغالطه‌آمیزی خواسته‌اند، نظرشان را توجیه کنند؟
معلوم نیست وقتی که اتصال "ع" در شعر شاعران مذکور تاثیری در عدم درک معنا ندارد، چرا این دوست گرامی نمونه‌ی نامربوط "باج‌عذاب‌ها" را یادآوری می‌کنند که با وصل "ع" در درک معنا ایجاد اشکال کرده است. از این جهت نابجاست که اگر وصل "ع" در شعر نامبرده، شنونده را درک معنا به اشتباه می‌انداخت، آن‌زمان حق داشتند، تک‌بیتی مربوطه را یادآوری کنند.
توصیه می‌کنم، دست‌کم ایشان این تک‌بیت انحرافیِ غلط‌انداز خود را زمانی در معرض نمایش قرار دهند که کسی با اتصال "ع" درک معنا را دشوار کرده باشد!
جای‌جای فرموده‌اند؛
((ناروا بودن حذف "ع" را مدلل ساخته‌ام تا دیگران قضاوت کنند))
حال عروض‌شناسان قضاوت کنند؛ آیا ایشان با رونمایی از تک‌بیتی‌شان در حقیقت جایز بودن وصل "ع" را اثبات فرموده‌اند یا ممنوع‌الوصل بودنش را؟
به‌ترتیب فرموده‌اند:
((درست است که عروض علمی شنیداری است))
((اصل و اساس شنیداری بودن عروضی مبنای علمی ندارد. عروض هم شنیداری است و هم دیداری))
((همین یک مصرع بسنده است، برای این‌که انسان عاقل پی ببرد که اشتباه کرده است، کسی که گفته است، عروض شنیداری است))
((این‌که عروض شنیداری است، حرفی بی‌اساس و بدون دلیل است))
((با وجود این‌که عروض شنیداری است، نه دیداری آیا می‌توان به شنونده گفت؛ باید سروده‌ی مرا از روی کاغذ بخوانی تا بفهمی))
[البته وزن عروضی نه "عروض"]

بفرمایند؛ در یک اظهار نظر کوتاه چند بار کلام باید تغییر کند! به هر حال شنیداری است یا نه؟
آیا وصلی که نه همه جا بلکه جای‌جای ممکن است، خوش ننشیند و درک معنا را دشوار سازد، باید مردود شمرده شود و آیا این به دانش عروضی مربوط می‌شود؟
تکرار می‌کنم؛ دانش عروضی معیاری است، برای سنجش وزن‌های عروضی، بنابراین اشکال در درک معنا در صورت اتصال "ع" ربطی به دانش عروضی ندارد و در وصل همزه هم می‌تواند، صورت پذیرد و در گذشته‌تر به نمونه‌هایی اشاره کرده‌‌ایم. از جمله؛
[بر سر نهاده کاجی اگر تاج از آب‌ها]
که به ضرورت وزن می‌بایست آن را (تاجزابها) خواند!


منظور ایشان استقلال "ع" در بیان یا حذف (حرف "ع" در عاشق) آن‌هم در نوشتار است. یعنی؛ در بیان (من عاشقم) که خوانده می‌شود؛ (مناشقم) و این‌که شاعران متقدم در شعر خود از عمل وصل "ع" به ماقبل پرهیز کرده‌اند که در گذشته‌تر عرض کردم؛ پیشینیان نیز از وصل "ع" به ماقبل خود غافل نبوده‌اند و دلیل برخی از شاعران متقدم را که از عمل وصل "ع" سود نجسته‌اند، توضیح داده‌ام که انگیره‌ی‌شان از عدم وصل، حذف حرف "ع" نبود.
"ع" و همزه از لحاظ شکل ظاهری یکی نیستند اما از حیث آواشناسی هر دو یک واک یا یک واج به‌شمار می‌روند.
اگر منظورشان این است که در نوشتن (گفت عاشقم) حرف "ع" حذف می‌شود و می‌بایست با وصل "ع" نوشت؛ (گفتاشقم) باید عرض کنم؛ خیر، بدون وصل باید نوشت؛ (گفت عاشقم) اما (گفتاشقم) به‌لفظ درآورد. بدیهی است، در صورت وصل همزه هم چنین موردی را باید رعایت کرد. مانند؛ (من آبادی نمی‌خواهم) که کسی این‌گونه نمی‌نویسد؛ (منابادی نمی‌خواهم)
ایشان توجه بفرمایند؛ در صورت وصل《آ》به《ن》در (من آبادی) که خوانده می‌شود؛ (منابادی) حذف نشانه‌ی《آ》یعنی: 《~》 نیز صورت می‌پذیرد. آیا ایشان وصل همزه را هم می‌توانند، مردود بشمارند؟

《~》یک نشانه است که "آ" را از "ا" مجزا می‌سازد، همان‌گونه که در اینجا [ء] نشانه‌ی تفاوتش با《آ》در تلفظ عربی است.
این هم چیزی شبیه به شعر فخرالدین عراقی است؛
(به عتاب گفت عراقی) که نباید نوشت؛ (گفتراقی) که دوست عزیزمان معتقد است؛ حرف "ع" حذف شده است.
برای بار چندم عرض می‌کنم؛ قواعد عروضی بر مبنای حروف شکل نگرفته و سر و‌ کارش با الفاظ یعنی؛ "واج‌ها" است. بنابراین، این‌که‌ فرموده‌اند: ((حرف عین الف یا همزه نیست)) در اینجا نادرست است و "حرف" می‌بایست از متن حذف شود.
همان‌گونه که می‌دانید، هر دو صورتی از یکدیگرند و علامه دکتر پرویز خانلری نیز بر آن صحه گذاشته‌اند!
واژگانی که با "آ" و "عا" آغاز شده‌اند، هر دو در دیگر خط‌ها به‌یک گونه نوشته می‌شوند. حتا در خط تاجیکی‌‌سیریلیکی
پس دعوای "آ" و "عا" فقط مربوط به خط فارسی و عربی می‌شود و ارتباطی به عروض ندارد!
همانطور که بارها و بارها عرض کرده‌ام:
عرب‌ها به منظور این‌که در زبان‌شان تلفظ "عا" و "آ" از هم مجزا شود، چیزی شبیه نیم‌دایره (ء) به زیر گوشه‌ی سمت راست پایین "ا" قرار می‌دهند، این نشانه به (ا) چسبیده و در برخی از واژگان عربی (مانند؛ عارف) وجود دارد که "عا" در زبان فارسی حکم همان "آ" را دارد و (ء) مربوطه‌ی آن وجود خارجی نداشته و تنها به‌منظور جدا کردن نوع تلفظ "آ" و "عا"ی عرب‌زبانها پدید آمده و در زبان فارسی فاقد هرگونه ارزش صوتی‌تلفظی است!

(عاشق) به‌خط رومیایی (ășeģ)
(عاشق) به‌خط انگلیسی (aashegh)

(آرام) به‌خط رومیایی (ărăm)
(آرام) به‌خط انگلیسی (aaraam)
در هر دو نمونه یعنی؛ "آ" و "عا" با تمامی خطهای موجود دنیا به یک گونه نوشته می‌شوند، همانطور که در سطرهای بالاتر هر دو در خطهای انگلیسی و رومیایی به صورت (aa) و (ă) درآمدند! پس طرز نوشتاری "آ" و "عا" مربوط به خط فارسی و عربی است!
در ادامه نوشته‌اند؛
((برخی به این بهانه که چون عروض [اوزان عروضی] شنیداری است و حرف عین و همزه در زبان فارسی از یک مخرج ادا می‌شوند، با حرف عین همان معامله‌ای را می‌کنند که با همزه می‌شود، چنان معامله‌ای کرد اما این کار اشتباه محض است))
بسیار خب؛ چرا اشتباه محض است؟ توجیه علمی چه شد؟ اگر عروض‌شناسان هم بدون توجیه علمی فتوایی بر زبان رانده‌اند، مبنی بر این‌که اتصال "ع" درست نیست، عدم توجیه‌شان برای این است که توجیه عروضی ندارد. زمانی توجیه عروضی دارد که تلفظ "ع" با همزه‌ی فارسی متفاوت باشد.
پشتوانه‌ی این دوست عزیز، تنها به این است که بیشتر شاعران پیشین "ع" را در شعر خود وصل نکرده‌اند و برخی از عروض‌شناسان غیرمستقیم این توجیه را افاده کرده‌اند؛《وصل "ع" برخلاف معیارهای سنتی است》که باید دانست؛ همیشه تعداد طرفدار بیشتر بر درستی امری دلالت نمی‌کند! اگر حافظ‌ها و سعدی‌ها در شعر خود به‌اتصال "ع" روی نیاورده‌اند، عراقی‌ها و مولوی‌ها و غنی کشمیری‌ها و ... که از اتصال "ع" بهره برده‌اند! فخرالدین عراقی در دانش عروضی که چیزی کم‌تر از آن دو ندارد! امروزه اگر از خواجو، عراقی و ... کمتر سخن به‌میان می‌آید، به این دلیل نیست که شاعرانی ضعیف هستند، خیر! بلکه انگیزه‌ی آن این است که در حافظ و سعدی گم شده‌اند. در حقیقت توجه مردم‌ بیشتر به سمت این دو شاعر متمایل بوده و است! اگر در سرزمین شعر و شاعری ایران، بیدل بی‌بدیل، مورد توجه مردم قرار نگرفته و نمی‌گیرد، به‌دلیل ضعف شاعری نیست، بلکه علت واقعی آن پیچیده بودن سخن اوست که درک آن برای همگان میسر نیست! در هر صورت سروده‌های برخی از شاعران با انگیزه‌های گوناگونی گل می‌کند و سروده‌های گروه دیگری نیز یا کم‌تر به‌چشم می‌آید و یا اصولا مورد توجه مردم قرار نمی‌گیرد که این غالبا ارتباطی به توانایی یا ضعف شاعران ندارد!
بگذریم! در مجموع منظور این دوست عزیز این است که "ع" (عاشقم) در صورت وصل به ماقبل خود حذف می‌شود اما در صورت وصل همزه، این حادثه روی نمی‌دهد و مثلا در مصرع؛ (من آبادی نمی‌خواهم) همزه به‌صورت (منابادی) وصل می‌شود اما حذف نمی‌شود که باید بگویم؛ حتا در اینجا هم گزینشی کار کرده‌اند. چراکه در نمونه‌های قبلی؛ (ببخش از ...) هم با وصل همزه به (ببخشز ...) بدل شده بود و در این نمونه هم (به‌قول ایشان) همزه کاملا حذف شده اما چون به زیان این دوست عزیز بود، خاموش ماندند و کلامی بر زبان نراندند!
اگر گروهی از توجیه علمی بازمانده‌اند، برای این است که نمی‌دانند، چگونه دلیل مخالفت خود را با اتصال "ع" به ماقبل خود توجیه کنند تا از هر نظر به تناقض و بن‌بست نرسند. چون هم مردود شمردن این نوع وصل دل شیر می‌خواهد و هم به رسمیت شناختن آن! کسانی که سواد گفت‌وگوهای عروضی و وجود رویارویی با مخالفان عقیده‌ی خود را ندارند، بهتر است، برای همیشه خاموش بنشیند و از هرگونه اظهار نظر بپرهیزند! در حقیقت کسانی که از گفت‌وگوهای علمی هراس دارند، به دانش خود متکی و از اعتماد به نفس کامل برخوردار نیستند.
حتا برخی از هواداران درستی طرح اتصال "ع" نمی‌دانند، چگونه توجیه‌های خود را آغاز کنند که آیا اثبات و سخن گفتن درباره‌ی آن، به دردسرش می‌ارزد یا نه؟ چون در این زمینه می‌بایست توهین‌ها را به جان و دل بخرند!
در مجموع این توجیه‌های بی‌پایه و اساس این دوست عزیز است که بر مبنای علمی استوار نیست. در همین مقاله نگاهشان را به نوشته‌های خود معطوف دارند و ببینند تا چه حد با تناقض حکم رانده‌اند!
"ع" در لفظ، وصل می‌شود اما از نظر ایشان به‌صورت حرف، در نوشتار حذف می‌گردد!
در دانش عروضی امروزی بحث، بحث حروف نوشتاری نیست، گفت‌وگو درباره‌ی واج‌های صوتی‌تلفظی است.
واج‌ها کوچکترین واحد صوتی (آوایی) زبان هستند و با حروف تفاوت دارند! مثلا واژه‌ی "بد" دارای دو حرف است؛ (ب.د) اما دارای سه واج 《ب》،《اَ》،《د》
دو واژه‌ی "واج" و "حرف" دقیقا مترادف نیستند بلکه از حیث معنوی متفاوت‌اند. "حروف" شکل نوشتاری "واج‌ها" و "واج‌ها" شکل ملفوظ "حروف" هستند!
پرواضح است که در صورت چنین توفیری عملکرد و ارتباط کاری‌شان نیز یکی نیست.
در دانش واج‌‌شناسی جز این‌که تلفظ "ع" دقیقا و تحقیقا همانند همزه‌ی فارسی است، فاقد هرگونه ارزش صوتی دیگری است و در صورت وصل به ماقبل خود حالا اگر کسی مایل است، نامش را حذف یا هر چه که می‌خواهد بگذارد، مهم نیست. چراکه چنین پدیده‌ای در مورد همزه هم روی می‌دهد و کسی نمی‌تواند، با آن چیزی را به اثبات برساند.

از مخالفان اتصال "ع" به ماقبل خود، باید پرسید؛ با کدام دانش می‌‌توانند، ثابت کنند که در شعر فارسی وصل "ع" به ماقبل خود نادرست اما وصل همزه اصولی است، در حالی که به گفته‌ی نامبرده و هم‌اندیشگانش در هر دو نوع اتصال در نوشتار و گفتار "ع" و همزه حذف خواهند شد و بنابر همین ملاحظه در شعر فارسی ممنوع الاتصال بودن "ع" به ماقبل خود قاعده‌ای قراردادی و پذیرش آن از سوی برخی کلیشه‌ای است، نه‌ اصولی که از روی دانش عروضی صورت پذیرفته شده باشد! از همین روی می‌توان با توجیه علمی بر این قرارداد هزار ساله خط بطلان کشید!
در بخش اول این مقاله درباره‌ی «باج عذابها» و «تاج عذابها»ی ایشان به تفصیل سخن بر زبان رانده‌ایم که توضیح بیشتر در حوصله‌ی این مقاله نیست. در پایان امیدوارم توانسته باشم، منظور خود را برسانم، چراکه واضح‌تر از این سخن گفتن در توان من نیست!
داعیه‌دار دیگری در ستون نظرها (ضمن اهانت‌ها که همگی حذف شدند) به دفاع از هم‌پالگی خود برخاسته و نقدی به این شرح ارسال کرده‌اند که در سطرهای پایین‌تر ملاحظه می‌فرمایید:
(توضیح‌ این‌که ایشان از این‌حقیر درخواست کردند، مطالب‌شان‌ را در معرض نمایش قرار دهم تا دوستان خود به قضاوت بنشینند!)

نویسنده: مرتضی اژدری یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۱ ساعت: ۱:۲۰

((درود
مطالب شما را در برابر استدلال‌های قوی و قویم جناب حاج محمدی بسیار سست و بی‌منطق دیدم و از نظر بهره‌مندی از علم عروض آنچنان که نشان داده‌اید، در برابر جناب حاج محمدی واقعا صفرالید هستید. ثابت کرده‌اید که در برابر استدلال‌های قوی و قویم ایشان جز بی‌منطقی حرفی برای گفتن نداشته و ندارید ....
))
پاسخ؛
درود بر شما!

بسیار خب، با کدام توجیه علمی چنین حکم می‌فرمایید؟
شما اگر مطلبی در این زمینه دارید، تقاضا می‌کنم، حتما ذکر بفرمایید و چنانچه بتوانید، چیزی به من بیاموزید، دورادور دست‌تان را می‌بوسم! من به دانش عروضی خود اطمینان کامل دارم و در زمینه‌ی مذکور می‌دانم، سخنی به گزاف بر زبان نرانده‌ام!
همواره نوشته‌ام؛ شاگرد کوچک ادبیات هستم و ادعایی در این زمینه‌ ندارم و از نظرهای دوستان چنان‌چه بی‌غرض، علمی و مودبانه باشد، استقبال می‌کنم!

نویسنده: مرتضی اژدری یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۱ ساعت: ۱:۲۵

((و گمان نکنم شهامت این را داشته باشید که نظر بنده را تایید کنید.))
پاسخ؛
نظر؟ کدام نظر را تایید کنم، بزرگوار گرامی؟
نظری مرقوم نفرموده‌اید. شما بدون توجیه دقیق علمی تنها نوشته‌اید؛ (مطالب‌تان‌ را در برابر جناب حاج محمدی سست و بی‌منطق دیدم) این را تایید کنم؟ در دیگر پست‌تان نیز به توهین و حاشیه‌های شخصی پرداخته بودید که آن را در معرض نمایش قرار نخواهم داد!
شما باید با توجیه علمی نظر خود را بیان کنید. در آن صورت است که تازه می‌بایست درباره‌ی آنچه که فرموده‌اید، به گفت‌وگو و تبادل نظر بپردازیم!
من با منطق و توجیه علمی و با ذکر شاهدمثال پاسخ ایشان را داده‌ام. ان‌شاءالله یک‌بار دیگر منتها خونسرد و دقیق‌تر مرور فرمایید.

می‌دانم؛ بسیاری با وصل "ع" مخالفند. من هم نظر خود را علمی بیان کردم و اگر کسی آن را علمی نمی‌داند، باید با توجیه علمی به اثبات غیرعلمی بودن آن روی آورد، نه این‌که با تهمت‌ها و توهین‌ها به صدور فتوا بپردازد.
من همیشه منتقدان خود را به دیده‌ی احترام نگریسته‌ام و خواهم نگریست.
خواننده‌ی آگاه، مطالب من، ایشان و شما را مطالعه می‌کند و خود بهتر تشخیص می‌دهد، آیا پاسخ ایشان علمی بود، یا شما و یا این‌حقیر!
البته جای‌جای سعی کردند، نظر خود را علمی بیان کنند اما این‌که تا چه میزان موفق بوده، خواننده‌ی آگاه خود بهتر می‌داند. به مثال‌های‌شان توجه بفرمایید، بسیاری نادرست بود‌. مانند؛ (همین عالم) اصولا چه دلیلی دارد، "ن" به "ع" وصل شود؟ عبارت مذکور را در چه وزنی می‌خواهند، به‌کار گیرند که به ضرورت وزن شعر از عمل اتصال بهره برند؟

"ن" در واژه‌ی "همین" دارای نوعی لطافت آوایی است که از مَد یا کشش یا ارزش زمانی مصوت بلند قبل از خود می‌کاهد و هِجای مربوطه را هم‌چنان به‌صورت بلند حفظ می‌کند و اجازه نمی‌دهد، به میزان کشش آن افزوده شود! بنابراین نیازی نیست، به "ع" وصل شود. البته این‌ها گفت‌وگوهای تخصصی‌اند و درک آن در حیطه‌ی فعالیت‌های ذهنی هر علاقمند به شعر فارسی نیست و من هرگز از شما و دوست محترم‌تان که به گفته‌ی خودشان مدرس عروض، در دانشگاه و حوزه‌اند، توقع ندارم، منظورم را متوجه شوید!
ممکن است، کسی مخالف نظر من باشد، من به نظرهایش به‌دیده‌ی احترام می‌نگرم اما اگر کسی بخواهد، بدون دانستن مقدمه‌های علم عروض، مغرضانه دانش عروضی مرا زیر سوال برد، در حقیقت خود را تباه ساخته است.

دوست گرامی! چنان‌چه منظور شما از تایید، نمایش مطالب‌تان در گوگل باشد، بسیارخب، به درخواست‌تان جامه‌ی عمل می‌پوشانم تا دوستان بتوانند، از دانش گهربار حضرت عالی بهره‌ور شوند و نظر دهند!

نویسنده: مرتضی اژدری یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱ ساعت: ۲:۲۹

دوست عزیز
((شما را ارجاع می‌دهم به کتاب با چراغ و آینه از علامه شفیعی کدکنی صفحه‌ی ۳۹۷ علامه شفیعی کدکنی در این کتاب نمونه‌هایی از ندانم‌کاری‌های عارف قزوینی را برشمرده است که در آنها عارف قزوینی حروف {ه/ع/ا} را از یک مقوله‌ی صوتی تلقی کرده است و با این ناشیگری در اصول موسیقیایی شعر ترک اولاهایی داشته است. علامه شفیعی کدکنی تصریح کرده که این کار با ملاک‌های شعر سنتی مورد ایراد است.
از جمله مواردی که دکتر شفیعی کدکنی در این کتاب از ناشی‌گری‌های عارف قزوینی برشمرده این ابیات است:
خویش را در دو جهان با فلک[ه] مسر نکنم
چه هرج و مرج دیاری است شهر عشق[ع]ارف
لن ترانی نگو[ع]ارف پسر عمران نیست
الحق[ع]ارف سخن سکه به زر می‌گوید
در اشتباه گذشت[ع]مر من یقین دارم))


پاسخ؛
دوست گرامی!
اول این‌که؛ از شما تشکر می‌کنم که مطالبم را ولو بی‌تعمقانه، می‌خوانید و در پاسخ، مرا مورد دشنام‌های روح‌خراش خود قرار می‌دهید اما باید خدمت‌تان عرض کنم؛ بخشی از نوشته‌ی جناب عالی به‌طرز عجیبی نامربوط و نادرست است.
دوم این‌که؛ در همین ابتدا شما خود پاسخ خود را داده‌اید. بله، وصل "ع" به ماقبل خود برخلاف ملاک‌های سنتی است و این‌که عده‌ای شاعران را از این نوع وصل منع می‌کنند، توجیه علمی ندارد! باید بگویم: [جانا سخن از زبان ما می‌گویی]
پس از کش‌وقوس‌های فراوان برگشتید، به خانه‌ی اول! یعنی؛ کلام این خادم ادبیات!
این‌حقیر هم سالیان سال است که همین را عرض می‌کنم؛《انگیزه‌ی مخالفت‌ها با اتصال "ع" به ماقبل خود "برخلاف سنت ادبی بودن آن" است، نه خطای عروضی که با توجیه علمی به درجه‌ی ثبوت رسیده باشد》
تکرار می‌کنم؛
تعدادی از عروض‌شناسان معاصر نیز به پیروی از پیشینیان چنین حکمی صادر کرده‌‌اند اما مخالفت‌شان با وصل "ع" به ماقبل خود توجیه عروضی ندارد!
ممنون از این‌که کار مرا راحت کردید! تنها سخن درستی که در این مقال از شما سر زد، همین بود؛ (برخلاف معیارهای سنتی بودن) نه عروضی!

شما و دوست محترم‌تان چه خوب پاسخ خود را می‌دهید!
حال بفرمایید؛ طبق کدام قاعده‌ی عروضی، سنت‌شکنی جرم و به معنای خروج از مذهب یا آیین شعری است. چنان‌چه کسی با دانش ثابت کند که سنت‌شکنی در چنین موارد (نادرست بودن وصل "ع" به ماقبل خود) خلاف دانش عروضی است، با جان و دل کلامش را می‌پذیرم و اما این‌که فرموده‌اید؛
((عارف قزوینی حروف {ه/ع/ا} را از یک مقوله‌ی صوتی تلقی کرده است))
باید خدمت‌تان عرض کنم؛

اول این‌که؛ به من چه مربوط است؟
دوم این‌که؛ حرف "ه" چه ربطی به مطلب من دارد؟ حال این‌که در شعر وصل (ه) و (ح) به ماقبل خود اشتباه محض است، در آن شکی نیست اما شما که هنوز متوجه نشده‌اید، بحث ما درباره‌ی وصل «ع» به ماقبل خود است، نه واج‌های دیگر، چطور به خود اجازه می‌دهید، به نقد مطلب بپردازید؟
دوست گرامی!
بحث ما فقط درباره‌ی وصل (ع) است، نه دیگر واجها، بنابر این (فلک‌همسر) و امثالهم مربوط به بحث ما نمی‌شود. چنان‌چه کسی می‌خواهد، به نقد و بررسی مطالبم بپردازد، می‌بایست درباره‌ی اتصال "ع" به‌سخن بپردازد، نه ("ه" یا "ح") و نه این‌که بخواهد با مغلطه‌کاری‌ها و فتواهای بدون توجیه علمی نظر مرا عوض کند.
سوم این‌که؛ کسی که در وزن عروضی، به‌جای "واج" از "حرف" سخن بر زبان جاری می‌کند، بدان معناست که عروض را از دریچه‌ی نوشتاری می‌بیند. در عروض قدیم کمابیش سخن از "حرف" به‌میان آمده است اما بیشتر عروض‌دانان امروزی معتقدند؛ بهتر است، به جای "حرف" از "واج" بهره برده شود! هر "حرف" در صورت تلفظ به "واج" بدل می‌شود. میان "حرف" و "صوت" تفاوت‌های چشم‌گیری وجود دارد!
دوست عزیز!
همان‌طور که وصل همزه همه‌جا جایز نیست، اتصال (ع) نیز در همه‌جا خوش نمی‌نشیند و به این نکته واقفم که برخلاف ملاک‌های سنتی است اما خیر، این ادله‌ی محکمی نیست و من سوال‌هایی در این مورد طرح کرده‌ام و دوست دارم، دوستان بسیار شفاف به‌صورت کاملا علمی این وصل را مردود بشمارند و گمان نکنم، دچار گناه کبیره شده باشم!
ببینید؛ حذف "ع" درون واژگانی چون (اضا) به جای (اعضا) و (فوقُلاده) به‌جای ترکیب (فوق‌العاده) موجب می‌شود، شیرازه‌ی واژگان از هم بپاشد. حذف واقعی در اینجا صورت می‌پذیرد، نه در اتصال‌های طرح‌شده‌ی برخی از معترضان!
اگر مثلا در شعر فخرالدین عراقی وصل "ع" در (به عتاب گفت عراقی) را حذف "ع" (گفتِراقی) قلمداد کنیم، پس به‌کارگیری (فوقلاده) به‌جای (فوق‌العاده) را چه باید تلقی کرد؟ مسلما می‌بایست، میان این دو پدیده تفاوتی قائل شد. حال منظور اصلی این‌حقیر وصل به ضرورت وزن است و این‌که نخواهیم، مصرع نابی را از دست بدهیم، چیزی در حد کار فخرالدین عراقی:
به عتاب گفت عراقی سر صلح تو ندارم
همه عمر صلح کردم به عتاب و جنگ او من
این وصل خوش نشسته!
من هم در سروده‌ی خود مانند عراقی گفته‌ام؛
(بر دشت روی کرد و چنین گفت عقاب پیر)
حال در اینجا تلفظ (ع و همزه) به یک گونه‌اند و فقط طرز نوشتارشان با هم متفاوت است که در صورت نوشتن به لاتین یا خط رومیایی این تفاوت نیز از میان می‌رود. در مصرع عارف قزوینی؛
(تو از این لباس خواری شوی عاری و بر آری)
که به‌قول شما ایشان اتصال "ع" را خلاف عروضی دانسته‌اند، باید عرض کنم؛ خلاف قواعد سنتی بوده، نه قواعد عروضی و خوش نشسته و از حیث وزن هیچ مشکلی ندارد!
همین‌طور این مصرع عارف قزوینی؛
در اشتباه گذشت عمر من یقین دارم
هیچ‌گونه ایراد وزنی ندارد و اتصال "ع" کاملا خوش نشسته و در برخی مصاریع دیگر عارف چنانچه مانند؛ (جمعیتُضو) بد هم که نشسته باشد، باز مربوط به نوع اتصال یعنی؛ "ع" نمی‌شود، چنان‌چه در آغاز واژگان، به‌جای "ع" همزه هم می‌بود، باز همین حالت پیش می‌آمد!
دوست عزیز و ارجمند!
تاجیکستانی‌ها که دارای خط مخصوص خود هستند، چنین محدودیت‌هایی ندارند. حلقه‌ی عروض که به خودی خود تنگ است، حال چرا برخی با ممنوع الوصل دانستن "ع" و برحذر داشتن شاعران از چنین اقدامی می‌خواهند، این حلقه‌ی قواعد دست‌وپاگیر عروضی را برگردن شاعر تنگ‌تر و تنگ‌تر کنند، خدا می‌داند.
یکی از تاجیکستانی‌ها در سروده‌ی خود از عبارت؛ (گفت عارفی) سود جسته بود و در پاسخ به منتقدی که معترض بود، چرا "ع" را به ماقبل خود وصل کرده، گفت؛ ((تلفظ "ع" با همزه یکی است و تنها طرز نوشتارشان در خط فارسی متفاوت است و ما در سروده‌های خود به خط تاجیکی چنین چیزی نداریم و معیار سنجش وزن شعر گوش سلیم است)) و کاملا درست می‌گفت!
یک سوال از شما؛ آیا آنها در شعر خود با خط تاجیکی سریلیکی می‌توانند بگویند؛
در اشتباه گذشت عمر من یقین دارم
اما ما مجاز نیستیم؟ ضمن این‌که مصرع هیچ‌گونه ایراد عروضی ندارد و در آن تنها اتصال "ع" برخلاف ملاک سنتی صورت پذیرفته است!
به دو مصرع زیر که در بخش اول همین مقاله نیز آمده، توجه فرمایید:
(به‌به آلی است، کمانی که به دست تو رسید
یعنی؛ آفرین! کمانی که به دست تو رسید یک ابزار است)
و:
(به‌به عالی است، کمانی که به دست تو رسید
یعنی؛ آفرین! کمانی که به دست تو رسید خیلی خوب است)
حال چرا در نمونه‌ی اول، وصل، بدون اشکال است اما در نمونه‌ی دوم، دارای اشکال؟ و این در حالی است که هر دو واژه‌ی (عالی و آلی) به یک گونه تلفظ می‌شوند. یعنی؛ aali
همچنین این دو بیت:
گفتمش دانی که پاسخ چیست هان ای نوجوان
گفتش آری بود، پاسخ، پیر دانای زمان
و:
گفتمش دانی که پاسخ چیست هان ای نوجوان
گفتش عاری بود، پاسخ پیر دانای زمان
در بیت اول یعنی؛ او گفت، پاسخ "آری" یا "بله" بود و در بیت دوم یعنی؛ او گفت، پاسخ "برهنه" یا "عریان" بود!
از حیث وزن و واج‌شناسی "عالی" همان "آلی" و "عاری" همان "آری" است. چنانچه منظور مرا از دو بیت ذکرشده متوجه نمی‌شوید، آن را به یک عروض‌شناس واقعی نشان دهید تا به توجیه علمی آن بپردازد!
واژگان زیر نمونه‌هایی هستند که هر کدام به یک گونه به لفظ درمی‌آیند و می‌توان با وصل اولین واج‌شان در شعر فارسی به‌کار برد.
توضیح این‌که؛ تعداد این‌گونه واژگان کم نیست و ما تنها به ذکر چند نمونه می‌پردازیم:
آکل. عاکل aakel
آجل. عاجل aajel
امارت. عمارت emaarat
امل. عمل amal
ایلام‌. عیلام ilaam
حال اگر کسی با چشم بی‌طرفی بنگرد، می‌بیند که نمونه‌ی دوم، به‌صورت علمی رد نشده، بلکه به این منظور که این نوع وصل برخلاف سنت است، مردود شمرده شده است. من به‌دنبال کسی هستم که به‌صورت علمی پاسخ گوید اما گویا برخی مانند شما و همپالگی‌تان به جز هتاکی، بی‌ادبی و گستاخی چیز دیگری نیاموخته‌اند!
درباره‌ی این‌گونه موارد می‌بایست گفت‌وگوهای علمی صورت پذیرد، نه این‌که بدون توجیه علمی فتوا داد! این‌گونه گفت‌وگوهای پیش پا افتاده، چیز تازه و دشواری نیست که شما بیش از حد آن را بزرگ کرده‌اید. با بیش از چهل سال غور و غوته در دریای دانش عروضی، تنها حدود سی و پنج سال است که درباره‌ی همین اتصال "ع" به‌ماقبل خود با چند عروض‌شناس گفت‌وگو و تبادل نظر می‌کنم و این زمان کمی نیست.

هشداری دوستانه!
در همین ابتدا به شما توصیه می‌کنم، چنان‌چه خود را در گفت‌وگو ناتوان می‌بینید، بیش از این ادامه ندهید. چون رفته‌رفته توجیه‌های علمی این‌حقیر بیشتر و بیشتر می‌شود و شما اندک اندک به خام بودن کلام خود پی می‌برید و این برای شما بسیار گران تمام خواهد شد، چراکه تازه درمی‌یابید، نباید پا در کفش عروض‌شناسان می‌کردید و ممکن است، به دلیل اظهار نظرهای غیر کارشناسی خود، شرم‌زده شوید و از ترس آبرو برای همیشه حضور در فضای مجازی را به باد فراموشی بسپارید و یا محتاطانه با ترس و لرز وارد فضای مجازی شوید!!

فرموده‌اید؛
((عارف قزوینی با این ناشی‌گری در اصول موسیقیایی [موسیقایی] شعر ترک اولاهایی داشته است))

پاسخ؛
اولا؛ ناشی‌گری‌های عارف قزوینی در اصول موسیقایی شعر، به من چه مربوط است؟
ثانیا؛ این چه ربطی به موضوع گفت‌وگوی ما دارد؟
ثالثا؛ دروغ‌پردازی‌های چوپان دروغگو چه ربطی به‌ دلاوری‌های دهقان فداکار دارد؟ من درباره‌ی حماسه‌ی رستم و سهراب سخن بر زبان می‌رانم، شما دم از افسانه‌ی لیلی و مجنون می‌زنید؟
رابعا؛ ضمن این‌که اصولا متوجه منظور جناب دکتر کدکنی نشده‌اید، مطالب سخیفی را به ایشان نسبت داده‌اید که دروغ محض و در جای خود کاری زشت و ناپسند است.
راستی، گمان نکنم، در اینجا عبارت "ترکِ اولی" در جایگاه درستی به‌کار رفته باشد. چون بخش مهمی از نوشته‌ی دکتر کدکنی را عامداً حذف کرده‌اید که نقش عبارت (ترک اولی) را در نظرهای ایشان زیر سوال برده است. نامبرده (وصل «ع» به ماقبل خود را) در بخشی که شما ناشیانه به حذف آن پرداخته‌اید، تایید کرده است. این بخش رابطه‌ی تنگاتنگی با آن عبارت دارد. دکتر در تصویرنوشته‌ی بالا فرموده‌اند؛
((البته این کار او در زبان معاصر قابل توجیه است و تا حدی بلامانع))
یعنی؛ [البته این کار عارف قزوینی، وصل «ع» و همزه به‌حساب آوردن «ه» در زبان امروزی قابل توجیه و تا حدی بی‌مانع است] و در ادامه به‌روشنی فرموده‌اند؛ ((اما با ملاک‌های شعر سنتی مورد ایراد است)) نه این‌که از حیث عروضی ایراد دارد اما از آنجا که مطلب ایشان به ضرر شما بود، لطف فرمودید و بخش اول آن را با رندی خاصِ شیطنت‌آمیز خود حذف کردید که منجر به عدم رعایت امانت‌داری در کلام شد و این در صورتی است که با ناجوانمردی هرچه تمام‌تر دیگران را به خیانت در امانت کلام متهم می‌سازید. در گذشته‌تر گمان می‌کردم، دانش درست نوشتن ندارید اما اکنون می‌بینم، سواد درست خواندن هم ندارید!

عبارت «ترک اولی» در مطلب کامل به ایفای نقش می‌پردازد، چون از نظر ایشان وصل «ع» به ماقبل خود در شعر امروزی خطا به‌شمار نمی‌رود و شما آن را وارونه جلوه داده‌اید! ایشان حتا با وصل «ه» به ماقبل خود نیز مخالف نیست. عبارت‌شان در تصویر بالاتر گویای همین مطلب است. خوانندگان می‌توانند، تصویر کتاب ایشان را در سطرهای بالاتر مشاهده کنند و ببینند که دکتر شفیعی کدکنی حتا وصل «ه» را مردود نشمرده، بلکه گفته‌اند؛ بهتر است از چنین وصل استفاده نکنیم تا ترک اولی نشود که البته من برخلاف باور دکتر شفیعی کدکنی در شعر وصل «ه» به ماقبل خود را در هیچ زمانی مجاز ندانم و با آن به شدت مخالفم، چراکه؛ «ه» را مانند همزه یا«ع» دارای قابلیت وصل به ماقبل خود نمی‌دانم و در این زمینه سخت‌گیرتر از هرکس دیگر هستم!
و اما درباره‌ی عبارت ذکرشده، عرض کنم، تا آنجا که من می‌دانم، "ترک اولی" به این معنا است که میان کار خوب و خوب‌تر، خوب برگزیده شود و چنین گزینشی خطا به‌شمار نمی‌رود‌!
دوست عزیز!
کسی که برای درستی کلام خود به توجیه علمی می‌پردازد، تهی‌دست نیست. صفرالید کسی است که به معرفی شاهدمثال‌های بدون توجیه علمی می‌پردازد و ضمن حذف بخشی از آن پیامی سخیف و دروغین را به بزرگان نسبت می‌دهد!
​​​​​راستی؛ بهتر است، از این به بعد به‌جای "موسیقیایی" که دارای تلفظ دشواری است، لفظ "موسیقایی" را به‌کار برید که از گذشته هم همین‌گونه به لفظ درمی‌آمده، ضمن اینکه دکتر کدکنی در همان کتابی که شما به معرفی آن پرداخته‌اید، از لفظ موسیقایی بهره برده است و فرهنگستان زبان و ادب پارسی نیز موسیقایی را پذیرفته است!

نویسنده: مرتضی اژدری یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱ ساعت: ۲:۵۴
((درود مجدد
دوست عزیز و ارجمند
علامه شفیعی کدکنی در کتاب (با چراغ و آینه) بیتی از عارف قزوینی را به‌عنوان شاهدمثال آورده‌اند که علاوه بر این‌که در آن نظام دستوری زبان در هنجار طبیعی خود قرار ندارد، حرف (ع) در کلمه (عضو) به لحاظ عروضی زائد است و آن بیت این است:
گه اعتدال و گاه دمکرات من به هر
جمعیت[ع]ضو و کار ستبداد می‌کنم
علامه شفیعی کدکنی ارتکاب چنین کاری را از نقاط ضعف اشعار عارف قزوینی تلقی می‌کند نه از نقاط مثبت کار او.
علامه شفیعی کدکنی در کتاب با چراغ و آینه درباره‌ی این بیت از عارف قزوینی:
تو از این لباس خواری شوی [ع] اری و بر آری
بدر همچه[= همچو] گل سر از تربتم ار گیاه ماند
تصریح می‌کنند که {عیب عروضی و دستوری مزاحم شعر است}
و بدیهی است که منظور استاد شفیعی کدکنی از عیب عروضی حذف حرف عین از کلمه [عاری] است.))


پاسخ؛
درود بر شما دوست عزیز!
جالب است، همپالگی‌تان درباره‌ی حذف "ع" سخن بر زبان می‌رانند، شما برخلاف آن، یعنی؛ زائد بودن آن!

برای بار چندم عرض می‌کنم؛ حروف هیچ‌گونه‌ی ربطی به عروض ندارند، بهتر بود می‌فرمودید؛ "ع" در کلمه‌ی "عضو" به لحاظ عروضی زائد است، نه حرف "ع" و اگر به مطلب دکتر توجه فرمایید، مشاهده می‌کنید که ایشان هم همین را فرمود‌ه‌اند: "ع" نه حرف "ع" ​​​​
عروض‌دانان درباره‌ی مصوت‌ها و هجاهایی که با گوش شنیده می‌شنوند، به صدور حکم پرداخته و می‌پردازند، نه نوشته‌هایی که با چشم دیده می‌شوند!
دیگر این‌که؛ نظام دستوری ربطی به بحث عروضی ما (وصل "ع") ندارد. بهتر است، با نپرداختن به حواشی از بحث اصلی دور نشوید.
مصرع دوم نیز صد در صد دارای ایراد عروضی است، یعنی؛ ((بدر همچه گل ... )) اما این‌هم ربطی به بحث ما ندارد. چون ما درباره‌ی وصل "ع" گفت‌وگو می‌کنیم، نه "ه"
شما به‌زعم مبارک خود در حال ارسال شاهدمثال هستید! چرا بحث را عوض می‌کنید؟ اگر نمی‌توانید، به‌صورت علمی گفت‌وگو کنید، اجباری نیست. ضمن این‌که، مثال‌های شما هم هیچ ربطی به اتصال "ع" ندارد. آن‌گونه که از سردرگمی‌تان دریافتم، گویا نمی‌توانید، به توجیه علمی بپردازید و این بدین معناست که حضرت عالی از حیث دانش عروضی در جایگاه و پایگاهی نیستید تا بتوانید، نظری را تایید یا رد نمایید. از این‌که به‌طور صریح واقعیت‌ها را عرض می‌کنم، از شما پوزش می‌طلبم!
در گذشته‌تر خدمت‌تان عرض کرده بودم، بهتر است، بگوییم؛ وصل "ع" نه حذف! اگر مثلا "معارف" را "مارف" و "فوق العاده" را "فوقلاده" بگوییم، بدین معناست که "ع" را حذف کرده‌ایم اما مثلا در شعر؛
(به عتاب گفت عراقی .... "فعلات فاعلاتن) "ع" وصل شده، نه حذف.
فرموده‌اید؛
((در شعر عارف قزوینی حرف "ع" در کلمه‌ی《عضو》به لحاظ عروضی زائد است))
پاسخ؛

اول این‌که؛ چیزی اضافه نیست. چون سکته‌ای روی نداده و چنانچه دکتر چنین چیزی را گفته باشند، بدین معناست که "ع" را با تلفظ عربی، مستقل دانسته و خواسته استقلال آن در نظر گرفته شود! یعنی؛ جمعیت را جدا و عضو را جدا به لفظ درآورده است.
توضیح بیشتر در سطرهای پایین‌تر 👇

دوم این‌که؛ چرا به‌جای عبارت؛
(و بدیهی است که منظور استاد شفیعی کدکنی از عیب عروضی، حذف حرف عین از کلمه‌ی [عاری] است) نمی‌فرمایید؛
(و بدیهی است که منظور استاد شفیعی کدکنی از عیب عروضی وصل «ع» و همزه حساب کردن "ه" در "همچه" است)؟ ضمن این‌که قطعا در نظر دکتر کدکنی همزه به حساب آوردن "ه" بسیار فجیع‌تر از وصل "ع" به‌ماقبل خود است؟
اگر مثلا در شعر سکته‌ی قبیح یافت شود، مانند (دو تسکین پیاپی) یا (یک تسکین و یک اشباع در کنار هم) یا این‌که در شعر، حرکتی، حرفی زاید یا کم باشد، می‌گویند؛ آن مصرع از حیث وزن عروضی آشفته است اما این را می‌گویند وصل ناخوشایند "ع" و این در حالی است که اگر "عضو" با همزه به‌صورت "اُضو" هم نوشته می‌شد، باز خوش‌آهنگ نبود. وزن شعر کاملا درست و (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن) است. البته بعید می‌دانم، با این گفت‌وگوهای نامربوط‌تان معنای قواعد عروضی "تسکین" و "اشباع" را بدانید، چون پدیده‌ی مذکور مربوط به دانش عروضی می‌شود. این‌حقیر به دو دلیل اتصال "ع" را در ترکیب (جمعیت‌عضو) ناخوشایند می‌دانم:
اول این‌که؛ ترکیب نامانوس و غریبی پدید آمده که شنونده را در بهت فرو می‌برد و درک معنا برایش دشوار می‌شود!

دوم این‌که؛ این وصل خوش ننشسته و تلفظ را سنگین کرده و هرکه عروض نداند، گمان می‌کند، وزن شعر مختل شده، وگرنه این مربوط به قواعد عروضی نمی‌شود. دانش عروضی وزن شعر را بررسی می‌کند، نه سنگینی الفاظ‌ را


دوست عزیز! چند بار غیر مستقیم خدمت‌تان عرض کردم، با اصطلاح‌های عروضی منظورتان را بیان کنید اما گویا نتوانستم، منظورم را به خوبی به شما‌ انتقال دهم. از شما خواهش و به شما توصیه می‌کنم، وارد گفت‌وگوهای تخصصی نشوید. لازمه‌ی پرداختن به چنین گفت‌وگوها، دانستن مقدماتی است که شوربختانه حضرت عالی از دانش آن بی‌نصیب هستید. کدام صاحب‌نظری را سراغ دارید، بی‌آنکه پله‌های یک تا نه را طی کرده باشد، به پله‌های دهم رسیده باشد؟ زمان برای من طلاست، من این گوهر گران‌بها را از سر راه به‌دست نیاورده‌ام که بخواهم آن را با سخنان نامربوط حضرت عالی بگذرانم! از این ساده‌تر نمی‌توانم، منظور خود را بیان کنم، اگر منظور مرا متوجه نمی‌شوید، باید مقدمه‌های عروضی را فراگیرید و اندکی خود را بالا بکشید اما شما می‌خواهید، با مغلطه‌کاری‌ها حرف نادرست خود را بر کرسی بنشانید که این کار درستی نیست! دانش عروضی دارای نکته‌های حساس و بسیار ظریفی است، شما چطور به خود اجازه می‌دهید، بدون پروانه‌ی تخصصی در کاخ دانش عروضی وارد شوید و نظرهای سست و سطحی ارائه دهید؟
صریح عرض می‌کنم، شما با درج مطالب‌تان تنها خود را تباه ساخته و میزان ندانسته‌های خود را برملا کرده‌اید. باشد تا درباره‌ی چیزی که از دانش آن بی‌اطلاعید، سخن بر زبان نرانید! دست‌کم همپالگی‌تان به تقطیع اوزان عروضی اشراف داشت اما شوربختانه شما به آن هم واقف نیستید و حتا مقدمه‌های دانش عروضی را هم نمی‌دانید و این بدان معناست؛ چنان‌چه می‌خواهید، میان من و ایشان داوری کنید، می‌بایست اطلاعات عروضی‌تان چیزی در سطح من یا ایشان باشد که این‌گونه نیست.
دوست گرامی!
ترکیب (جمعیت‌عضو) در صورت عدم وصل «ع» به ماقبل خود دارای ایراد عروضی است اما در سروده‌ی ایشان با وصل "ع" (جمعیتُضو) به‌لفظ درمی‌آید، نه (جمعیتْ‌عُضو) یعنی "ع" در واژه‌ی "عضو" با وصل، به‌صورت ضمه به‌روی "ت" قرار می‌گیرد و همان‌طور که در ابتدای مقاله عرض کردم؛ در اینجا ترکیب (جمعیتُضو) خوش ننشسته، چون لفظ در محل اتصال سنگین شده است
و به‌خوبی می‌دانم که جای‌جای سروده‌های عارف قزوینی دارای عیب‌های عروضی است، مانند همان "فلک‌همسر" و "بدر همچه" که بدان اشارت داشتید اما در این شعر فخرالدین عراقی؛
(به عتاب گفت عراقی)
ببینید؛ این وصل بسیار خوش نشسته و "ع" مانند همزه تلفظ می‌شود و در نوشتار هم با حذف "ع" روبرو نمی‌شویم!
همان‌طور که در گذشته‌تر فرمودید؛ منظور دکتر این است که وصل "ع" با ملاک‌های شعر سنتی سازگار نیست و اگر منظورتان این است که ایشان معتقدند، از حیث عروضی ایجاد سکته‌ی عروضی می‌کند، باید بگویم، خیر، تنها برخلاف ملاک سنتی به‌شمار می‌رود!

در این زمینه سوالهای علمی طرح و عرض کرده‌ام که مبنا را بر توجیه علمی و عروضی قرار دهیم، نه ملاک سنتی! سنت‌شکنی در آیین شعر به‌معنای خارج شدن از آیین عروضی نیست، سنت‌هایی که به‌وسیله‌ی بشر آفریده شده‌اند، از آنجا که وحی منزل نیستند، می‌توانند به وسیله‌ی بشر هم تغییر یابند. بنابر همین ملاحظه باید به‌صورت کاملا علمی گفته شود که چرا وصل "ع" را نباید مانند اتصال همزه تلقی کرد!
فرموده‌اید؛
((علامه شفیعی کدکنی ارتکاب چنین کاری را از نقاط ضعف اشعار عارف قزوینی تلقی می‌کند نه از نقاط مثبت کار او))
پاسخ؛
سرور گرامی!

چشم بسته غیب فرمودید! حال کارتان به‌جایی رسیده که به توضیح واضحات می‌پردازید؟ این دیگر چه داستان غریبی است؟ این را که هر نوزاد تازه دهان به سخن گشوده‌ای هم می‌داند. پرواضح است، اتصال "ع" و حتا "همزه" به ماقبل خود قطعا بدان معنا که از محاسن یا به قول جناب عالی؛《از نقاط مثبت کار》به‌شمار رود، نیست و بهتر است که هر واج در جایگاه خود به‌لفظ درآید. حتا وصل همزه هم از سر ناچاری صورت می‌پذیرد، آن‌هم جایی که بخواهیم، ریزه‌کاری‌هایی صورت دهیم و یا اگر بخواهیم، از کوتاه کردن کلمه‌ای جلوگیری کنیم، در چنین موارد، جای‌جای می‌توان از وصل همزه بهره برد. برای نمونه: (برونند از این برکه عشاق دهر) که در اینجا وصل همزه از تخفیف حرف اضافه‌ی "از" جلوگیری کرده، یعنی چنان‌چه؛ (برونند زین برکه عشاق دهر) مد نظر باشد، کار جالبی صورت نپذیرفته و یا این‌که بخواهیم، مصرع نابی را از دست ندهیم و مجبور باشیم، آن را وصل کنیم! وصل "ع" هم از نظر من دقیقا همین‌گونه است! این‌حقیر هم جایی عرض نکردم که در شعر، وصل همزه و "ع" به ماقبل خود از مستحبات یا واجبات است و آیین شعری و از محاسن قلمداد می‌شود!
شما به‌گونه‌ای فرموده‌اید که گویا من چنین اقدامی را تکنیک شعری معرفی کرده و شاعران را تشویق و دعوت به انجام این نوع اتصال می‌کنم!
در گذشته‌تر عرض کرده‌ام؛ چه اشکالی دارد، برای این‌که نخواهیم، مصراع نابی را از دست بدهیم، به ضرورت بیان احساس و اندیشه جای‌جای از وصل "ع" آنهم در صورتی‌که در وزن شعر خوش بنشیند و در درک معنا مشکلی ایجاد نکند، بهره بریم! ضمن این‌که دکتر شفیعی کدکنی هرگز این کار را از نقاط ضعف شاعر معرفی نکرده بلکه ترکِ اولی دانسته و گفته؛ استفاده از این نوع اتصال‌ها در شعر امروزی بلامانع است!
دوست گرامی!
به زبان فارسی سلیس خدمت‌تان عرض می‌کنم، سعی کنید، مطالب‌تان را با اصطلاح‌های عروضی درآمیزید تا بهتر بتوانم، میزان دانش عروضی شما را ارزیابی کنم و ببینم که در چه پایه و چه مایه‌ای قرار دارید.
بیستم آذر ماه ۱۴۰۱

نقدی دیگر؛
نویسنده؛ مرتضی اژدری. دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۲:۲۰

((برادر عزیزم! اولا شما اگر انسان منصفی هستید، چرا نظریات مرا تایید نمی‌کنید، بلکه به دلخواه خودتان گزیده‌هایی از آن را انتخاب(!) کرده و به زعم خودتان جواب می‌دهید؟
انصاف این است که نظرات بنده را بی‌کم و کاست تایید کنید، آنگاه اگر جوابی دارید، بدهید تا خوانندگان، خود به قضاوت بپردازند!
ثانیا:
شما چرا در برابر سخن حق فروتنی و تواضع ندارید و خودتان را می‌پیچانید.
دوست عزیزم! چه در عروض سنتی و چه در عروض جدید به تصریح بزرگانی چون؛ علامه شفیعی کدکنی وصل حرف عین《که در حقیقت به حذف آن می‌انجامد》اشتباه محض است. مواردی را هم که استاد شفیعی کدکنی از عارف قزوینی به عنوان شاهدمثال آورده، به تصریح حضرت ایشان از نقاط ضعف و ایرادات اساسی کار عارف قزوینی است!
عروض اعم از سنتی و مدرنش قواعدی دارد که تخطی از آنها منجر به ایراد شعر می‌شود))

پاسخ؛
سلام بزرگوار!
اول این‌که؛ این شمایید که بخشی از مطالب دکتر شفیعی کدکنی را تا آنجا که به نفعتان بود، گزینش و ارسال کردید و آن بخش که به زیانتان بود، حذف فرمودید و علاوه بر آن بر ایشان دروغ بستید. در بالاتر تصویری از صفحه‌ی کتاب «با چراغ و آینه» را انعکاس داده‌ام و خوانندگان می‌توانند، مطالعه کنند و ببینند، آیا این‌که شما فرموده‌اید؛ دکتر شفیعی فرموده؛ وصل حرف عین «در حقیقت به حذف آن می‌انجامد و ...» در آن کتاب آمده یا نه!
دوم این‌که؛ همه را نشر داده‌ام. منتها در مطلب شما همراه توهین‌ها، حاشیه‌پردازی‌های نامربوطی هم به‌چشم می‌خورد که اگر آن را درج می‌کردم، بعدها که درمی‌یافتید تا چه حد ناروا نوشته‌اید، از نوشتن آن به‌شدت هرچه تمام‌تر پشیمان می‌شدید و افسوس می‌خوردید که چرا بی‌تعمقانه آن مطالب سخیف را نوشته‌اید.
با این نوشته‌های آشفته و پریشان‌تان تا همین‌جا هم نیمچه اعتبار خود را به باد تباهی سپرده‌اید، حال از این‌که مطالب شما را به‌طور کامل درج نکرده‌ام، باید خدا را سپاسگزار باشید، نه این‌که انتقاد کنید و فریاد اعتراض سر دهید! حال شاید میان‌شان چند نکته‌ی ادبی هم نهفته بوده باشد و احتمال می‌دهم، همراه آنها حذف شده‌اند. ناراحت نشوید، چون این کوتاهی از شخص شما بوده است که مطالب خود را با توهین درآمیخته بودید!
یکی از آن مطالب نامربوط حضرت عالی این بود که به‌منظور خودنمایی و فرار از گفت‌وگوی ادبی، بحث را به وادی منطق و فلسفه کشانده بودید که اقدامی غیر کارشناسی بود. فرموده بودید؛
((از منطق و فلسفه چیزی نمی‌دانید))
دوست گرامی!

اولا؛ من تاکنون علمی صحبت کرده‌ام و بعد از این هم به لطف خدا از روی دانش سخن خواهم گفت، بنابراین بدیهی است، کسی که علمی صحبت می‌کند، دارای منطق است اما شما که دشمن دانش هستید و به فتوای بدون توجیه علمی دیگران کفایت می‌کنید، بی‌منطق هستید و من در عجبم که شما چرا تاکنون از درک چنین مطلب ساده‌ای عاجز بوده‌اید.
ثانیا؛ کدام سخن حق؟ شما فقط نقل قول کرده‌اید. اگر کلام غیر علمی شما سخن حق است، پس توجیه‌های علمی در چه جایگاهی قرار دارند؟
ثالثا؛ بحث ما چه ارتباطی به منطق و فلسفه داشت؟ در دیگر مقاله‌ام چند بار از اصطلاح‌های فلسفی بهره برده‌اید. کسی چه می‌داند، شاید هدف‌تان از به‌کارگیری این‌گونه ترکیب‌ها ترساندن طرف مقابل یا نوعی خودنمایی باشد که در من اثری ندارد! واقعا هدف شما از مطلب ارسالی‌تان چه بود؟ بسیارخب، شما اگر فلسفه‌دان هستید، چرا در حوزه‌ی تخصصی خود به گفت‌وگو نمی‌پردازید و وارد گفت‌وگوهای ادبی یا عروضی می‌شوید؟ شاید گمان کرده‌اید، خداوند متعال روح ابن‌سینا، ملاصدرا، شمس قیس رازی، رشید وطواط و خواجه نصیرالدین طوسی را در کالبدتان دمیده است.
آیا دوست دارید، ادامه دهم؟


فرموده بودید؛
((گمان می‌کنم برای چون شمایی بسیار زود است که میزان اطلاعاتتان از علم عروض حتی در حد شاگردان ایشان [ابراهیم حاج محمدی] باشد تا چه رسد در حد خود ایشان))
پاسخ؛

خاموش، خاموش ... ،
نشنیده می‌گیرم، سرتاسر بافته‌های شما را!
اولا؛ چرا به‌جای توجیه علمی تلاش می‌کنید، دیگران را آزرده‌خاطر سازید؟ همین‌قدر بدانید که من سرتاسر کلام شما را به چیزی نمی‌گیرم و آنها را به حساب آشفتگی‌های روحی‌تان می‌گذارم! چرا دشنام می‌دهید؟ گویا شما توجیه علمی را با بیرون ریختن عقده‌های درونیِ خود اشتباه گرفته‌اید!
ثانیا؛ بسیار بیجا فرمودید که چنین گمان پلیدی را به ذهن فاسد خود راه دادید!
به قول آنتوان چخوف وزوزکنندگانی چون شما مانند خرمگس‌های مزاحمی‌اند که بر پیکر دیگران می‌نشینند تا با نیش زدن‌شان آنان را از اندیشیدن بازدارند!
چه کس با قواعد عروضی آشنا نیست؟ این را شما تشخیص دادید؟ با کدام دانش عروضی به این نتیجه رسیدید؟
با این فقر علمی که بر وجودتان سایه افکنده و بر سیاهی اندیشه‌ی‌تان افزوده، چطور به خود اجازه داده‌اید، چنین کلام بی‌شرمانه‌ای را بر زبان خود جاری سازید؟ هم‌پالگی‌تان از حیث دانش عروضی ناتوان و تنها طبلی توخالی است که جز های‌وهو کردن هنری دیگر ندارد و شما به‌عنوان شاگرد و بنده‌ی درگاه ایشان که دیگر جای خود را دارید! تمام دانش‌شان این است که تنها بخشی از اوزان عروضی را طوطی‌وار حفظ کرده و گمان کرده، دانش عروضی تنها شناسایی متفرعات بحرهای سالم و مانند آن است و می‌تواند، هر مهملی را به عروض نسبت دهد!
ایشان اگر داعیه‌دار است و می‌خواهد، دانش خود را بسنجد تا بداند، از حیث دانش عروضی در چه مایه و پایه‌ای قرار دارد، به سوال‌هایی که در بالاتر برای شما طرح کرده‌ام، پاسخ دهد!
و شما نیز اگر عروض‌دان هستید، بفرمایید؛ سکته‌های ملیح و قبیح را توضیح دهید. قاعده‌ی تسکین، قلب و اشباع چیست؟ چرا به‌کارگیری قاعده‌های اشباع و تسکین در کنار هم موجب سکته‌ی قبیح در شعر می‌شود؟ بفرمایید؛ چرا در سخن موزون واج "ن" از مَد یا ارزش زمانی مصوت بلند قبل از خود می‌کاهد اما دیگر واج‌ها نه! قاعده‌ی تقلیل عروضی و هم‌چنین اوزان دوری را توضیح دهید!
حال چنان‌چه در اندیشه‌ی به‌دست آوردن اندک آبروی ادبیِ از دست‌رفته‌‌ی‌تان هستید، باید خدمت‌تان عرض کنم؛ این‌کار تنها با عذرخواهی از این‌حقیر و اعتراف به‌این‌که غیر کارشناسی پا در حریم دانش عروضی نهاده‌اید، صورت می‌پذیرد و چنان‌چه در این زمینه از گفت‌وگوی بیشتر شرم دارید و یا از ترس شنیدن پاسخ‌های علمی کوبنده‌تر مو بر تن‌تان راست شده و وحشت عمیقی در دل سیاه و پرکینه‌ی‌تان موج می‌زند، بهتر است، دست‌کم در این مقال سکوت پیشه کنید!

فرموده‌اید؛
((شما اگر انسان منصفی هستید ...))
پاسخ؛
لطفا از انصاف سخن بر زبان نرانید که در نزد شما کلامی است، بی‌رونق!
اگر شما انصاف داشتید، چند ماه به‌جای گفت‌وگوی عروضی به این حقیر که روز و شبم را در دوران مرگبار کرونا در بستر بیماریِ دردآوری به سر می‌بردم و نیاز به استراحت کامل داشتم، بی‌تعمقانه اهانت نمی‌کردید.
آیا شما که در سخت‌ترین و سردترین روزهای دردناکم فرمودید؛

((شما بند کفش امثال ... هم به‌حساب نمی‌آیید و ...))
طرز بیان‌تان دور از انصاف و ادب نبود؟ شما گمان کرده‌اید، با اهانت‌ها و با به‌کارگیری عبارت‌های غیر معقولانه کلامی علمی بر زبان خود جاری کرده‌اید؟ چرا دشنام می‌دهید؟ اصولا شما چه حقی دارید که به من یا هر کسی دیگر که مخالف رای‌تان بود، اهانت ورزید؟
زمانی‌که توجیه دقیق علمی مرا مطالعه فرمودید؛ به‌جای اظهار نظر علمی به اهانت پرداختید و فرمودید:
((عجب ادعایی! شما جز بی‌ادبی حرفی برای گفتن نداشته و ندارید))

شما سخن از ادب بر زبان خود جاری می‌کنید؟ این را چرا به خود عرض نمی‌کنید؟ من داعیه‌دار هستم یا شما که با نداشتن دانش عروضی می‌گویید؛
((و گمان نکنم، شهامت این را داشته باشید که نظر بنده را تایید کنید))
اول این‌که؛ چرا هنگامی که با پاسخ‌های کوبنده و علمی‌ام روبرو شدید، در جا زدید و سکوت اختیار کردید و از بیم از دست دادن آبروی خود علاوه بر حذف صفحه‌ی اینستاگرام‌تان به حذف عکس خود در گوگل پرداختید؟
دوم این‌که؛ آیا نشر مطلب‌های بی‌مغز شما به شهامت نیاز دارد؟ شما چه سخن علمی بر زبان راندید که از انتشار آن در هراس باشم، جز این‌که با فرستادن همان اولین پیام، آبروی خود را بردید و میزان اطلاعات عروضی‌تان را نمایاندید؟ بسیارخب، بفرمایید، کجای مطلبم سست است تا آن‌ را اصلاح کنم!
و این‌که؛ ناشیانه و بی‌تعمقانه فرمودید؛
((مطالب شما را در برابر استدلال‌های قوی و قویم جناب حاج محمدی بسیار سست و بی‌منطق دیدم))
در پاسخ باید بگویم؛ اگر مطالب ایشان قوی و قویم بود، پس چرا بعد از خواندن مطالب علمی‌ام به درستی کلامم پی بردند و به ناچار نقد و نظرهای پراشتباه خود را از گوگل حذف کردند؟
برادر عزیز!
کسی که برای اثبات عقیده‌ی خود به‌جای توجیه، به توهین متوسل می‌شود، دلالت بر آن دارد که نمی‌تواند، کلامش را با دانش همراه سازد و متاسفانه شما چنین حرکت زشتی را در گفت‌وگو با من بارها مرتکب شده‌اید. شما که عروض نمی‌دانید، چرا به گفت‌وگو پرداختید؟ مگر کسی مجبورتان کرده بود؟
هدفم این نیست که حرف خود را به کرسی بنشانم و اگر با چشم باز بنگرید، می‌بینید، در سایتم نظرهای مخالف که هیچ بلکه نظرهای دشمنان خود را در کنار مطالبم نشر داده‌ام و همواره منظورم این بوده، با بحث‌های علمی با دوستان ادیب به نتیجه‌ای برسیم و از یک‌دیگر چیزی بیاموزیم. ادعایی هم ندارم اما دارای اعتماد به نفسِ صادقِ عجیبی هستم.
فرموده‌اید؛
((اگر جوابی دارید، بدهید تا خوانندگان، خود به قضاوت بپردازند!))
پاسخ؛
جل‌الخالق!
ماشاءالله رو که نیست، سنگِ پاست! واقعا دیگر نمی‌دانم، با شما و مانند شما چگونه سخن بگویم! شما مگر در دنیای مردگان سیر می‌کنید؟ این‌همه به حضرت عالی پاسخ‌های محکم و کوبنده‌ی علمی داده‌ام، باز می‌گویید؛
((اگر جوابی دارید ....؟))
شما دیگر چه موجودی هستید؟ سنگ جای شما بود، تاکنون آب شده بود و در زمین فرو رفته بود! بفرمایید، در کوی و برزن به چه زبانی سخن می‌گویید تا با همان زبان با شما تکلّم کنم!

آقای محترم!
کسی که بدون داشتن تخصص و دانش مربوطه به کسی حمله‌ور می‌شود و بدون استدلال نظرهایش را مردود می‌شمارد و از مخالفانش حمایت می‌کند، به این معناست که با دشمنان او تبانی کرده وگرنه دلیلی ندارد، این‌گونه ناشیانه و بی‌محابا بی‌گدار به آب زند!
حال چنان‌چه می‌خواهید، مطلبی را نقد کنید، می‌بایست بدون این‌که عقربه‌ی تمایل‌تان به سوی شخص یا نکته‌ی خاصی نشانه رود، با توجیه علمی به اثبات نظر خود بپردازید، نه این‌که بدون کوچک‌ترین دانشی بفرمایید، شما اشتباه می‌کنید و دیگری درست می‌گوید یا گمان کنید، با استخدام ترکیب‌هایی چون؛ "صفرالید" و " حمل اَوَّلی ذاتی" و "حمل شایع صناعی" و ... به شاهکاری ادبی دست یافته و می‌توانید، دیگران را بترسانید. این را نمی‌گویند؛ نقد آثار دیگران یا اثبات نظریه! می‌گویند؛ خودبینی و خودنمایی! می‌گویند؛ بدبختی و بیچارگی! می‌گویند؛ عجز و درماندگی! می‌گویند؛ جانبداری بدون استدلال از دوستان خود و در نتیجه آشکار کردن ندانسته‌های خود!
فرموده‌اید؛
((شما چرا در برابر سخن حق فروتنی و تواضع ندارید و خودتان را می‌پیچانید. چه در عروض سنتی و چه در عروض جدید به تصریح بزرگانی چون؛ علامه شفیعی کدکنی وصل حرف عین «که در حقیقت به حذف آن می‌انجامد» اشتباه محض است. مواردی را هم که استاد شفیعی کدکنی از عارف قزوینی به عنوان شاهدمثال آورده، به تصریح حضرت ایشان از نقاط ضعف و ایرادات اساسی کار عارف قزوینی است!))
پاسخ؛

اصلا معلوم است، چه می‌گویید؟ چرا عوام فریبی می‌کنید؟ بالاتر که مشخص شد، دکتر کدکنی در کتاب (با چراغ و آینه) وصل «ع» را در شعر امروزی تا حدودی بلامانع و قابل توجیه دانسته‌اند و اگر هم در کتابی دیگر چنین چیزی فرموده‌اند، لطفا نام کتاب را بفرمایید!
اول این‌که؛

کدام سخن حق؟ اگر تمامی صاحب‌نظران مانند شما عمل می‌کردند که ابر سیاه بی‌تعمقی و بی‌منطقی خورشید دانش بشری را فرا می‌گرفت و بر جهان سایه می‌گستراند و همه‌جا را در تاریکی مطلق اندیشه فرو می‌برد! مگر شما در آرامش قبل از طوفان خود دیگر مجال اندیشیدن درباره‌ی یاوه‌های خود را داشتید؟ شما در پاسخ به سوال من که کجای مطلبم سست و بی‌منطق است، بعد از گنده‌گویی‌های توهین‌آمیز تنها فرمودید؛
((علامه شفیعی کدکنی فرموده: چه در عروض سنتی و...))

آقای اژدری! پاسخٍ سوال من این بود؟ من از شما چه پرسیدم؟ آیا پرسیدم؛ دکتر شفیعی کدکنی درباره‌ی وصل «ع» چه گفته یا این‌که کجای مطلبم سست است؟ شما هرگاه سخن خود را با استدلال و نکته‌های عروضی درآمیختید، می‌توانید ادعا کنید؛ سخن حق بر زبان جاری کرده‌اید و هرگاه توانستید، بگویید؛ [چرا وصل "ع" به‌ماقبل خود اشتباه محض است] یا این‌که نظر علمی دهید، آن زمان است که می‌توانید، ادعا کنید، با توجیه علمی به گفت‌وگو پرداخته‌اید، نه این‌که، فقط تکیه‌کلام‌تان این باشد:
((چه در عروض سنتی و چه در عروض جدید به تصریح بزرگانی چون؛ علامه شفیعی کدکنی ...))
این دیگر چه توجیه علمی است؟ این به آن ماننده است که کسی بپرسد؛ «دلیل این‌که عصبانیت، باعث سر دردهای میگرنی می‌شود، چیست!» و طرف بگوید؛ «دکتر گفته؛ عصبانیت، باعث سر دردهای میگرنی می‌شود» بسیارخب، این یعنی چه؟ آیا این پاسخی علمی است؟

در ادبیات سخن حق به سخنی می‌گویند که با توجیه علمی یا شاهدمثالی همراه باشد تا بحثی را به نتیجه برساند. حتا سخنان بزرگان نیز می‌بایست همراه با توجیه علمی باشد! اگر از جناب دکتر هم بپرسید، همین را خواهند گفت!
سخن حق را باید از زبان کسی بشنوید که در پی توجیه علمی باشد، نه از کسی که محکوم به اطاعت کورکورانه است!

لطفا بفرمایید؛ چرا در شعر فارسی وصل "ع" به ماقبل خود جایز نیست یا به سوالی که در دبیره‌های بالاتر طرح کرده‌ام (گفتمش دانی که پاسخ چیست هان ای نوجوان ....) پاسخ دهید!
ختم کلام، بحث تمام!
دوم این‌که؛
چنان‌چه در اتصال، "ع" حذف هم شود، باز چیزی را نمی‌توانید، اثبات کنید. چون این حادثه برای همزه هم روی می‌دهد، حال پاسخ دهید؛ شما چرا وصل همزه را حذف همزه تلقی نمی‌کنید اما وصل "ع" را حذف "ع" و به‌عنوان ایرادی ویرانگر تلقی می‌کنید؟ بسیار روشن عرض کردم، امیدوارم، دست‌کم درباره‌ی این یک‌ موضوع قانع شده باشید و مانند برخی از ساده‌‌گیران به تکرار این‌که "ع" حذف شده، نپردازید! گمان نکنم، از آن دسته افراد باشید که خود را به خواب زمستانی می‌زنند و با شلیک موشک هسته‌ای هم چشمان‌شان را باز نمی‌کنند و از بستر خواب گرانِ مرگ‌گونه‌ی خود برنمی‌خیزند!

ادامه‌ی مطلب را با لمس کردن لینک زیر ملاحظه فرمایید؛👇
http://lalazad.blogfa.com/post/1156


فضل الله نکولعل آزاد
۱۴۰۱/۱۱/۱۷ کرج

Www.lalazad.blogfa.com

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در جمعه دهم اردیبهشت ۱۴۰۰ |