بهنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
پدر ادبيات فارسى استاد حكيم ابوالقاسم فردوسى
بهنام خداوند جان و خرد
كزين برتر انديشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جاى
خداوند روزى ده رهنماى
توانا بود هركه دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
نميرم از اين پس كه من زندهام
كه تخم سخن را پراكندهام
بناهاى آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پى افكندم از نظم كاخى بلند
كه از باد و باران نيابد گزند
بسى رنج بردم در اين سالْ سى
عجم زنده كردم بدين پارسى
چو ايران نباشد تن من مباد*
در اين بوم و بر زنده يك تن مباد
اگر سربهسر تن به كشتن دهيم
از آن به كه كشور به دشمن دهيم
برآشفت ایران و برخاست گرد
همى هر كسى كرد ساز نبرد
از: استاد بزرگ و ابرمرد ايرانزمين، بلند شخصيت جهانى، حكيم فرزانه، ابوالقاسم فردوسى
* برخی معتقدند که چند مصرع این سروده از فردوسی نیست.
(بخش اول)
بازگشت به اصالت خود
بيش از دويست سال بود كه سكوت چون ابرى سياه بر زبان و فرهنگ و تاريخ مردم ايرانزمين سايه افكنده و زبان شيرين فارسى دستخوش حوادث تلخ شده بود و در سرزمين مادرى خود جايگاهى نداشت!
در آن زمان ادبيات بيگانگان بر قلمرو زبان فارسى سلطه پيدا كرده و زبان پهلوى جاى خود را به واژگان تازى داده بود و در حقيقت حوزهى مناسبى براى آموزش و پرورش شاعران و نويسندگان اين مرز و بوم مشاهده نمىشد.
"اگر از ميان ايرانيان، شاعرى از شكوه و افتخارات ميهنى و تاريخ بزرگان خود سخنى بر زبان میراند؛ با او برخورد نامناسبى صورت مىپذيرفت و اين در حالى بود كه مهاجمان بيگانه، آنچه كه خود از شعر درك مىكردند؛ آثار مبتذل و قصايدى بود كه در وصف بزرگان خود مىسرودند."
(الاغانى. ابوالفرج الاصفهانى. طبعدار الكتب المصريه جلد ٤ صفحهى ٤٢٣)
○
به سال ٦٤ هجرى قمرى، ايرانيان فرصتى يافتند تا یاران بنىاميه و تشكيلاتش را از ايران خارج سازند و زبان و فرهنگ و سنن خود را از چنگال بيگانگان برهانند اما نهضت بيست هزار نفرى ايرانيان به رهبرى مختار راه به جايى نبرد و همچنان سكوت بر سرزمين ما سيطره گستراند.
يك شاعر رنجديدهى ايرانى وطندوست، از افول شعر و فروريخته شدن كاخ پرعظمت زبان شيرين فارسى ايران زمين و ريختن كتابهاى علمى در رودها و به آتش كشيده شدن كتابخانهها چنين مىسرايد:
كى باشد كه پيكى آيد از هندوستان
كه آمد آن شاه بهرام از دودهى كيان
كه رود و بگويد به هندوان
كه ما چه ديديم از دست تازيان
پيش لشكر برند با سپاه سرداران
مردى گسيل بايد كردن زيرك ترجمان
(العبر. ابنخلدون. مقدمه. چاپ مصر. صفحهى ٢٨٥_٢٨٦ و براى مطالعهى بيشتر علاوه بر كتاب فوق رجوع شود، به آثارالباقيه اثر: ابوريحان بيرونى. صفحهى ٣٥ - ٣٦ - ٤٨)
شايان ذكر است که در قطعهى فوق، مرحوم ملک الشعرای بهار، واژهی "گسيل" را صحیح میداند و مرحوم صادق هدایت واژهی "بصیر"
شاعران اگر به زبان پارسى درى و يا پهلوى، قطعهاى مىسرودند، اجازهى آشكار كردن آن را نداشتند.
چنانچه در تاريخ ابوالفضل بيهقى آمده: (نويسندگان آثار خود را از سر اجبار به زبان عربى مىنوشتند تا از دستبرد تازيان در امان بماند)
از شعراى عرب زبان ايرانى الاصل، زيادبن سليمان اعجم بود كه به سال ٨٥ هجرى قمرى درگذشت. ابوالينبغى عباسبن طرخان، ديگر شاعر ايرانى از ويرانى ديار خود چنين مىسرايد:
سمرقند كندمند
پذينت كى اوفكند؟
از شاش ته بهى
هميشه ته خهى
يعنى: اى سمرقند ويران!
چه كسى ترا به خاك سياه نشانده؟
تو از شهر شاشِ ماوراءالنهر هم بهترى!
هميشه برترى، آفرين بر تو "سمرقند"
شايان ذكر است كه قطعهى فوق را براى اولين بار مرحوم دكتر اقبال بههمراه ترجمه و مقالهى مربوطه در مجلهی «مهر» به سال اول، شمارهى ١٠ منتشر كرده است.
در آثارالباقيه آمده:
(در هر شهر اگر به خط و زبان فارسى و كتاب و كتابخانه برمىخوردند؛ با گسترش آن سخت مخالفت میورزیدند و درصدد برآمدند، زبانها و لهجههاى رايج ايران را از بين ببرند. هركس را كه خط خوارزمى مىنوشت و از تاريخ و علوم و اخبار گذشته آگاهى داشت؛ از دم تيغ، بىدريغ درگذاشت و موبدان و هيربدان قوم را يكسر هلاك نمود و كتابهایشان همه بسوزانيد و تباه كرد تا آنكه رفتهرفته مردم امٌى ماندند و از خط و كتاب بىبهره گشتند و اخبار آنها اكثراً فراموش شد.)
{آثار الباقى. ابوريحان بيرونى. صفحهى ٤٨. ٣٦. ٣٥}
تندیس ابوریحان بیرونی در مقابل سازمان ملل متحد
از آنجا كه فشار بيگانگان، همميهنان ما را بهشدت آزردهخاطر كرده بود، رفتهرفته مبارزهاى در انديشهى ايرانيان صورت گرفت! آری! مردم ما واقعا خواهان زبان و فرهنگ ملى خود بودند. چرا كه ديگر كاسهی صبر ايرانيان لبريز شده بود. زمان، زمان جستجوى هويت ملى بود و هنگام، هنگامهى آزادسازى زبان افتخارآميز پارسى از بند اسارت بيگانگان! آرى، مىبایست حماسه آفرید!
(اسلام آيين و قانونى است كه متعلق به همهى افراد بشر است و بر زبان خاصى تكيه نمىكند، بلكه هر ملت با خط و زبان خود مى تواند، بدون هيچ مانعى از آن پيروى كند. بنابر اين اگر مىبينيد، ايرانيان پس از قبول اسلام باز به زبان فارسى تكلم كردند؛ هيچ جاى شگفتى نیست)
{مرتضی مطهرى}
*☆
۳۶۵ سال از سلطهى اجانب و نفوذ زبان و فرهنگ شوم و تجاوزكارانهى تازيان بر قلمرو ایرانزمین مىگذشت. جاری شدن فرمانی که میان مردم ما و زبان و فرهنگ و هویت اصیل ملی میهنی دیرینهىمان جدایی افکنده بود. از این روی میبایست فداکاریها و در نتیجه جانفشانیها کرد و متحمل خطرهای گونهگون شد تا بتوان زبان فراموش شدهى پارسى را در اذهان جمهور مردم زنده ساخت و در واکنش به این ناملایمتیها بازگشت به خویشتن کرد.
نبرد سراسری مردم ایرانزمین با شعار ایمان به پروردگار تواناى يکتا و پیروی از رسول گرامی اسلام زير پرچم برافراشتهی توحید بهتدریج آغاز شد و رفتهرفته به نقطهی اوج رسید. مردم موحد ایران مردمی که همواره در طول تاریخ یک خدای را پرستش میکردند، با فریاد: لاالهالاالله {نیست خدایی جز خدای یکتا} خواهان احیای دوبارهی هویت، تاریخ، زبان، فرهنگ و آداب و سنتهای خود شدند و از فرمانروایان نوظهور سامانی آزادی کشور و مردم را از نفوذ و سلطهى خلفاى بیگانه درخواست کردند.
گروههای مقاومت میهنی در هر شهر تشکیل شد که یکی از مهمترین آنها شمال شرقی خراسان بود. هستههای مقاومت بهگونهى اقلیتهای نوخاسته اندکاندک به نیروی مقاومت ملی میهنی اکثریت بدل شد و ملت فرهيختهى ایران خواهان بازگشت به خویشتن خویش یعنی: بازگشت به اصالت و هویت و ملیت و فرهنگ و زبان پارسی خود شدند. در این راه راست، پادشاهان سامانی نيز به تکاپو پرداختند.
پاورقی:
ایرانيان همواره در طول تاریخ یک خدای را پرستش و دست نیاز به سوی یک منجی بلند کردهاند و در عبادت خود شرك نورزيده و هرگز تندیسی را بهعنوان واسطه میان دل و خدای بینیاز حائل نکرده و به مراتب توحید نظری و عملی کاملا واقف بودهاند و پس از آن با پیروی از اوامر رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به دانش توحید بالاتری دست یازیده و به ايمان خود شدت بيشترى بخشيدند. در اینباره یعنی: آغاز یکتاپرستی مطالب بسیار است که بنا به ضرورت اختصار و ايجاز کلام از توضیح بیشتر چشم میپوشیم اما آنچه که قابل ذکر است این است که در زمان ظهور اسلام، دین حضرت زرتشت علیه السلام، به علت بدعتگذاریهای دینی چند فرقه شده بود!
دستهى اول: زرتشتیان پاک و اصیلى بودند که در اكثريت قرار داشتند و به پرستش اهورامزدا میپرداختند.
دستهی دوم: گروهی معدود آتشپرست که هرگز در میان اکثریت زرتشتیان خداپرست به چشم نمیآمدند!
دسته سوم: تعدادی قليل که به ثنویت گردیده و دو مبدأ برای خیر و شر قائل بودند، بهطوری که در این آیین مبدأ خير را از مبدأ شر جدا کرده، هر چه نيكى و روشنى و حوادث خير مشاهده مىكردند، به مبدأ خير، يعنى: اهورامزداى دانا و به هر چه شر و زشتى و تاریکی برمیخوردند، آن را به مبدأ شر، يعنی: اهريمن پلید نسبت میدادند. در واقع برای نظام آفرینش دو صانع قائل بودند. این دو گروه در اقلیت قرار داشتند و هر لحظه بیم آن میرفت كه با فعالیتهاى عقيدتى خود، اصالت دین زرتشت علیهالسلام را دستخوش تحريف و برخی از زرتشتیان اصیل را از راه راست منحرف سازند و آنان را در شمار مجوسیان و ثنويان قرار دهند. پس احتمال این که رفتهرفته عقايد آن دو گروه ناچیز بر برخی از زرتشتیان دیگر سایه افکند، چندان دور از ذهن نبود. از همين روی ایرانیان با آغوش باز اسلام ناب محمدی را پذیرا شدند. ابوريحان بيرونى كه در عصر فردوسى مىزيسته و اهل تواريخ و سنن ملتهاى پيشين بوده است؛ در آثار الباقيه ميان مجوسيان و زرتشتيان تفاوت قائل شده است و همين گونه شهابالدين سهروردى در حكمت اشراق علاوه بر اينكه حضرت زرتشت عليهالسلام را پيغمبر الهى مىنامد، بلكه ميان آيين زرتشتى و ديگر شرايع الهى يك نوع رابطهى تنگاتنگى را قائل میشود و از آيين بهى و فَرَوَهْر سخن بهميان مىآورد.
از سلسلهى نامبرده شده نوحبن منصور سامانی برخاست و بهدرخواست معقولانهى ایرانیان مهر تایید زد و برای انجام آن پاکسازیهایی از طریق زبان و فرهنگ و قلم و آداب صورت داد؛ ازجمله ایجاد کتابخانههای علمی، پزشکی و ادبی كه اجازهى استفاده از آنرا بهعموم، بهویژه ابوعلی سینا داد! نبرد دلیرانه و اندیشمندانهی ابومسلم خراسانی و یعقوب لیث صفاری، نمودار صادق دیگری از این مبارزات رهاییبخش ایران است. آن نبردها ضربات سختی بر پيكر ستمكاران اجنبى وارد ساخت و پرواضح است كه این تحولها کاملاً درون مرزی بوده و به هیچ کشور و فرهنگ و آیین و نظام خاصى لطمهای وارد نمیساخت. چرا که آرمان تودهها رهایی از سلطهى اجانب و آزادسازی زبان مادری پارسی و فرهنگ و سنن ديرينهى خود از چنگال بیگانگان بود. مردم فرهیختهی ایرانیتبار مسلمان با حفظ اعتقادات دینی سیاستهای مزّورانهى حاکمان از خدا بیخبر امويه و بنیعباس را که آرزویشان کشورگشایی و استعراب کشورهای منطقه و تحت نفوذ در آوردن سرزمینهای اسلامی بود؛ نقش بر آب کردند. خلفای تحمیلی بنیامیه و بنیعباس، خود را جانشینان رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم معرفی کردند اما در مقام عمل با ظاهرسازى راه مستبدانهای را در پیش گرفتند!
آری!
هنگامیکه نوای قرآن و اذان در فضای ایرانزمین طنین افکند؛ مردم فارسی زبان ما از بلاغت و اعجاز کلامی آن به شگفتی افتادند و با جان و دل به پیام قرآنی گوش فرا دادند و آنچه که موجب شد تا دلهای مردم ایران به اسلام پیوند داده شود؛ همانا عدالت اسلام راستین بود که با نهایت تاسف، حاکمان از خدا بیخبر بنیامیه و بنیعباس مسيری در جهت خلاف آن پیمودند!
اين بود كه به تدريج خارج از مرکز حکومت و دستگاه خلافت حکام تازی، مبارزات مردمى ایران لحظهبهلحظه شدت گرفت و در هر بخش ایران حرکات استقلالطلبانهی تودهای صورت پذیرفت! تازیهای به دور از فرهنگ که هویت واقعی خود را بهباد فراموشی سپرده بودند؛ کار را بهجایی رساندند که مردم ایرانزمین را موالی خود و خود را برتر از ديگر مردم كشورهاى منطقه فرض میکردند!
حضرت علی علیهالسلام گهگاه برای آنکه احوال و اعمال گذشتهی مردم عرب را به یادشان بیاورد تا از خودپرستی، جهالت و حماقت همیشگی خود دوری گزینند و خود را از دیگر اقوام منطقه بالاتر نبينند! خطبههايى بههمین منظور در نماز جمعه (خطبهى ۲۶ نهجالبلاغه) ایراد فرمودند که ترجمهى آن این چنین است:
اى مردم عرب!
شما بدترين دين را داشتید و در بدترین سرا زندگی میکردید. آب لجن مىآشاميديد و غذاهای خشن میخورديد و ...
گواه آن کلام جعفربن ابیطالب رضیالله عنه است که در حضور نجاشی پادشاه حبشه (به روایت ابناسحاق در سيره) چنين مىگويد:
اى پادشاه!
ما مردمی نادان بودیم! بتها را میپرستیديم! دخترها را زنده بهگور مىكرديم. کارهای زشت بهجا میآورديم! و ....
نظیر این کلام را مغیره بنزراره، در حضور یزدگرد پادشاه ایران اظهار داشت!
(تاریخ طبری چاپ مصر الجزء الثالث صفحهی ۵۰۰)
*☆
نوح ابن منصور، منصور بن احمد دقيقى، شاعر توانا و میهنپرست آن روزگار را به منظور تدوین و تنظیم تاریخ منظوم ایران و سرودن داستانهای حماسی و قهرمانی و میهنى مأمور و ترغيب و تشویق کرد و از آن شاعر توانا و ارجمند به نظم کشیدن شاهنامه را درخواست کرد. دقیقی این مأموریت خطیر و افتخارآفرین را از جان و دل پذیرا شد. هنوز هزار بیت از شاهنامه را نسروده بود که در سال ۳۶۸ هجری قمری بهطرز مشکوکی به دست عمال خلفای عباسی شهید شد و رخ در نقاب خاک کشید. فردوسی دربارهی او میگوید:
سراسر ازو بخت برگشته شد
بهدست یکی بنده برکشته شد
در این قطعه منظور فردوسی از بنده، همان مزدور آدمکش است! دیگر بزرگمرد مبارزه ایرانزمین ستارهى آسمان ادب پارسی، حکیم فرزانه، استاد پاکزاد، ابوالقاسم حسنبن اسحاقبن شرفشاه توسى، پا به عرصهى هنر و مبارزه نهاد. این روشن اندیشهى حقیقتجو، با تخلص فردوسی به کار خود ادامه داد و با تنظیم شاهنامه خود را در جهان ادب مطرح و نام خود را بلندآوازه ساخت.
آری! روزگار مسئولیت سنگین زنده کردن تاریخ و فرهنگ و آداب ایرانی و زبان فارسی را بر دوش این ابرمرد فرهیخته نهاد.
حکیم توس آنچنان شاهنامهاى پرداخت که تا هماکنون هیچکس را یارای پردازش چنین اثر بدیعی نبوده است.
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسى*
*گروهی معتقدند که این بیت از فردوسی نیست
و چون ارزش اثر بدیع خود را میداند، ادامه مىدهد:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
استاد فردوسی، زنده کردن زبان پارسی را به مثابه زنده کردن نام خود میداند:
نمیرم از این پس که من زندهام
كه تخم سخن را پراکندهام
حکیم ابوالقاسم توسی، دين مبين اسلام را از رفتار دستگاه بنیامیه، در نتیجه کردار خشن اعراب جاهل جدا میدانست. او بهخوبی آگاه بود که ايرانيان، تنها دين اعراب را پذيرفتهاند، نه زبان و فرهنگ تجاوزكارانه و رسوم وحشيانه و سلطهگرى آنها را!
از همينروى؛ میدانست كه نقد کردار نفرتانگيز اعراب به منزلهی روی گرداندن از دین مقدس اسلام نیست.
استاد محمدتقى بهار در اينباره مىگويد:
گر چه عرب زد چو حرامی به ما
داد یکی دین گرامی به ما
گر چه ز جور خلفا سوختيم
ز آل علی معرفت آموختیم
بیگانگان که اشعارشان تنها قصیدههایی در وصف و ستایش بزرگان خويش بود، شاعران ما را از ستايش و تمجيد بزرگمردان ایرانی و گزارش تاریخ و هویت حقيقى منع میکردند.
با رونق گرفتن دوبارهی زبان و فرهنگ ما، تازىها سخت تحت تأثير واژگان و جملات فارسی قرار گرفتند، بهگونهای که نتوانستند، از این واقعیت چشم بپوشند و در اشعار خود از واژگان و عبارات فارسی سود جستند، مانند این قطعهى ابونواس که به فارسیات ابونواس شهره است:
یا غاسل الطرجهار
للخند ريس للعقار
يا نرجسى و بهارى
بده مرا يك ياری
رجوع شود به مجلهى دانشکدهی ادبیات تهران سال اول شمارهى ٣ مقالهی استاد مجتبی مینوی
•☆
قطعات فوق با تعداد هجای کم، هرچند که در اوزان مختلف سروده شده و شعرگونه است؛ نشان از بهکارگیری ترانه و موسیقی در مجالس عيش و طرب تازىها دارد!
بهجز این اثرگذاریها، قواعد دستوری و مشتقات زبان عربی را دو تن از ایرانیان در همان دوره تدوین کردند و تحویل تازیان دادند و این حادثهى افتخارآمیز ما در تاریخ ادبیات عرب، اظهر من الشمس است.
*☆
پاورقی ⤵
((دانش اگر در ثریا باشد مردانی از سرزمین پارس بدان دست خواهند یافت!))
"رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم"
قبل از ظهور اسلام دانشگاه جندی شاپور در خوزستان مرکز علمی بزرگی بود که در آن تمامی دانشمندان جهان گرد هم میآمدند و با هم به رایزنی و تبادل نظر میپرداختند و با تدریس و تالیف کتب سودمند و با پرورش جستجوگران دانش چراغ علم متقاضیان را برمیافروختند!
هرچند دين مبين اسلام از سرزمین عرب برخاسته اما علمای دینی ما از حیث اندیشه و تفسير قرآن کریم نسبت به دیگر مسلمانهای منطقه برتری دارند. چراکه تمامی تفسیرها را فارسیزبانان نوشتهاند و از دیرباز تا قبل از اسلام ایرانیان در حوزهی دین و قلمرو توحید و علم، جایگاه ویژهای برای خود کسب کردهاند که به علت نابودسازی کتاب و کتابخانههای ایران در چند دورهى تاریخی از دانشمندان قبل از اسلام اطلاع چندانی در دست نیست اما از میان مسلمانان ايرانزمين میتوان به بزرگانی چون؛ امام محمد غزالی، ابن سینا، شیخ بهایی، خواجه نصیرالدین طوسی، سهروردى، جابربن حيان، فخر رازى، ابوریحان بیرونی و در عصر حاضر استاد محمد تقی جعفری، دکتر علی شریعتی، مهدی بازرگان و دیگر عزیزان اشاره کرد اما این حقیقت چون روز بارز است که عربهای جزیرهالعرب همیشه در طول تاریخ نسبت به ایرانیان حسادت میکردند و هماکنون نیز دشمن شماره یک ایرانیان بهشمار میروند.
گروهى از مدعيان عرب "وهابىهای عربستان" تا حدى در انديشههاىشان وسواس و در نتيجه افراط به خرج داده و مىدهند كه حتا وجود وسيله را در امور مادى، شرك فرض مىكنند و اين بدين معناست كه اينان نه به توحيد واقفند و نه با شرک آشنا!
در درجهی اول باید دانست که از «وسیله» و «واسطه» یک معنا اراده نمیشود. چراکه (وسیله) به معنای (ابزار) و (واسطه) بهمعنای (میانجی) است و یکی دانستن این دو نشانهی بیاطلاعی است!
در درجهی دوم:
دانستن این نکته ضروری به نظر میرسد که واسطهها نیز در مقام مقایسه با یکدیگر متفاوتند، چه رسد به اینکه وسیله را با واسطه یکی بدانیم!
برای نمونه: یکی دانستن وسیلهی نزول وحی (جبرییل) که از سوی خداوند متعال به پیامبران، پیغام ارسال میکرد با (واسطه قرار دادن بت و یا هر چیزی دیگر) که در مقام دعا یا عبادت خدا از سوی مشرکین انجام میپذیرفت و هنوز جایجای در جهان نیز انجام میپذیرد، اشتباهی فاحش تلقی میشود و علت آن نیز کاملاً مشخص است:
از آنجا که خداوند تبارک و تعالی بزرگتر از آن است که انسان بتواند بر ذات اقدسش احاطهی علمی داشته باشد؛ لذا برای ارسال پیام به پیامبر خود وسیلهای در نظر میگیرد.
حال جای این سوال باقی است که آیا بشر هم ( نعوذ باالله ) میتواند بگوید: انسان بزرگتر از آن است که آفریننده بتواند به ذات او دست یابد؟ قطعاً خیر! مضاف بر این در مقام نزول وحی، حضرت جبرییل تنها وسیلهی ابلاغ بهشمار میرود، نه واسطه! چراکه در چنین موارد هیچگونه میانجیگری و وساطتی صورت نمیپذیرد! پس توجیه مشرکین عرب قبل از اسلام هم نادرست بود که می گفتند؛ اگر واسطه قرار دادن چیزی در دعا و عبادت شرک است؛ پس چرا خدا برای وحی به پیامبرانش واسطهای «وسیلهای» در نظر میگیرد!
جان کلام اینکه؛
مقایسهی وسیلهی نزول وحی با هر نوع واسطه در عبادت؛ قیاسی معالفارق بهشمار میرود! در دوران جاهلیت، عربها بهزعم باطل خود روح خدا را در قالب بت میپرستیدند اما امروزه وهابیها بهقدری افراطی میاندیشند که حتا در سادهترین موارد طبیعی دچار وسواسهای فکری میگردند و نمیتوانند به حقیقت دست یابند! برای نمونه معتقدند که هیچ نیروی معالجه کنندهای در داروها وجود ندارد و اعتقاد به این نیرو را شرک تلقی میکنند و رأیشان بر این است که بعد از تناول داروها خدای متعال همان لحظه کاری میکند که بیماران بهبود یابند! این گروه میپندارند؛ در این زمینه هرچه افراطیتر و سختگیرتر باشند؛ به خدا نزدیکترند. این عقیده که به افراط شدید گراییده است، از عقاید بتپرستی نیاکانشان سرچشمه میگیرد که در زمان جاهلیت مشرکین عرب خدا را به دور از خود فرض میکردند و در عبادت، بت را میان خود و خدا واسطه قرار میدادند و میپنداشتند، روح خدا در کالبد بت حلول کرده است؛ دعوتشان را اجابت میکند. مشرکین مکّه گمان میکردند، همینکه یک خالق را آفرینندهی هستی میدانند، موحدند. گمان میکردند، با واسطه قرار دادن بت، خدا را از عرش به فرش کشاندهاند و بدین طریق به خدای خود نزدیک شدهاند. پس از آوردن اسلام از آنجا که خود در گذشته مشرک بودند؛ گمان میکردند، ایرانیها هم مجسمههای شاهان خود را بت پنداشته و آنرا میان خود و خدای خود حائل میکنند! از این روی به تخت جمشید و دیگر اماکن مربوطهی ایران حملهور شدند و تمامی مجسمههای پادشاهان و سربازان را شکستند و اینجا بود که این عبارت زبانبهزبان در کوچهها و معابر و محافل و بازارهای ایران پیچید: [کافر همه را به کیش خود پندارد!] و هماکنون نیز وهابیهای نادان چنین میاندیشند.
در زمان نبوت رسول اکرم (ص) گروهی از ایشان پرسيدند: میخواهیم بدانیم که باید چگونه خدا را بخوانيم؟ که آيا خدا به ما نزديك است تا او را آهسته بخوانيم و يا دور است كه با فرياد بلند بخوانيم؟ و اين آيهی شریفه در پاسخ به آنها نازل شد:
وَ ذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ
و هرگاه بندگانم از تو درباره من پرسند (بگو): همانا که من نزديك هستم و دعاى نيايش کننده را هر آنگاه كه مرا بخواند پاسخ مىگويم . بنابر این بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان آورند تا به رشد رسند.
گروهی دیگر از مشرکین قبل از اسلام میگفتند: اگر تتها خدا ناظر بر عموم مردم است؛ پس فرشتهی مرگ چگونه میتواند، در یک زمان جان هزاران نفر بلکه بیشتر را در سرتاسر جهان بگیرد؟ و همینطور شیطان چگونه میتواند در آن واحد میلیونها نفر را در نقاط جهان وسوسه کند و بفریبد؟ پس شخصیتهای بتهای ما نیز میتوانند، بر جهان مسلط باشند!
اول اینکه ؛ در قرآن کریم "ملک" به "ملائک" جمع بسته شده است:
"ان الذین توفاهم الملائکة ظالمی أنفسهم (سورهی نساء آیه ی ۹۷)
(کسانی را که فرشتگان، جانشان را در حالی که ظالم به خود بودهاند؛ میگیرند)
خدا در قرآن کریم "وفات دهندگان" را "فرشتگان" معرفی میکند و نمونهی اینگونه آیات در قرآن کریم فراوانند! فرشتهی مرگ، فرشتگانی را زیر نظر خود دارد و گرفتن جانها بهوسیلهی آنها به شیوهی امتداد طولی است که البته مرگ دهندهی اصلی خداوند سبحان است:
"الله یتوفی الانفس حین موتها"
سپس فرشتهی مرگ تحت امر خدای سبحان جانها را میگیرد و برای انجام این کار تحت فرمان خود فرشتگان بسیاری دارد که جان مردم را میگیرند. پس نباید اینگونه تصور کنیم که فرشتهی مرگ " عزرائیل " تنهاست و قدرتی همانند خداوند متعال دارد و قادر است در یک زمان بر همهی اماکن و افراد ناظر و مسلط باشد!
دوم اینکه؛ در قرآن کریم "شیطان" نیز بهصورت "شیاطین" آمده است؛ زیرا شیطان هم برای خود نوچههایی در اختیار دارد:
وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ
سورهی (الملک آیهی ۵)
و همانا ما آسمان دنيا را با چراغهايى زينت داديم و آن را وسيلهی راندن "شياطين" قرار داديم و براى آنها عذاب فروزان آماده كرديم!
پایان پاورقی
○
(بخش دوم)
چرا حكيم توس فردوسى عزيز، بزرگترين شاعر ايران و جهان است؟
توانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
(استاد توس فردوسی)
با این پاکسازیها جای هیچ شبههای باقی نمیماند که مردم فرهیختهی ایران آگاهانه دین مبین اسلام را پذیرفتند اما از پذيرش فرهنگ چپاول و زبان و سنن و منش زندگی تازيان اجنبى سر باز زدند و آن را سرمشق زندگی خود قرار ندادند!
دستگاه خلافت اموی هرگونه که خواست عمل کرد اما غافل از اینکه همدلی از همزبانی بهتر است و هر انسان آزاده و حقیقتطلب از هر قوم با هر زبان و با هر رنگ و پوست و با هر نژاد و فرهنگ میتواند، به دین الهی اسلام روی آورد! همانطور كه اطلاع داريد، خدای کریم میفرمایند: تمام مومنین با هم برابرند و در نزد خدا آنكس گرامىتر است كه تقوايش بیشتر باشد!
پرواضح است كه خدا به هر زبان آگاه است و بر هر فرهنگ و طایفه احاطهى علمی دارد و این منتهای ضعف اندیشهى یک شخص است که مىپندارد؛ زبان از ضروريات دين است و داشتن زبانی غیر عربی مىتواند، مانع درک باورهای دینی گردد! اصولاً اسلام آمده تا میان همین مرزبندیهای بیخردانه شکافی عميق ايجاد كند و دلها را به هم نزديك سازد.
دین برنامهی زندگی آدمی است و عبارت است از فرامينى که بهمنظور درست زندگی کردن مردم از جانب خدای متعال بهوسیلهى پیامبر به مردم جهان ابلاغ میشود و نژاد و زبان و لهجه و رنگ پوست نمیشناسد. بههمین منظور فردوسی توسی با دانش به اینکه دین اصولیترین روش رسیدن به سعادت دنيوى و اخروى را معرفی میکند و هيچ قومی به خودی خود از دیگر قوم برتر نیست و تمامی رنگها و زبانها و لهجهها در برابر باریتعالى یکسان است؛ مدح کس نگفت، بيدلاگويى نکرد و به منقبت در برابر حكام دوروى تازى و سلطان وقت محمود غزنوی و دیگر کسان تن در نداد. او همواره از بیعدالتیهای زورگویان و مظلومیت ستمدیدگان سخن به میان آورد و حقیقتا از عهدهى اين مأموريت خطير ادبی، فرهنگی، تاریخی، هنری سربلند بیرون آمد! او در پارهای از ابیات، گاه بهگونهی مستقیم و گاه در لفافه و تشبيه، منظور خود را بیان میکرد:
چنین است سوگند چرخ بلند
كه بر بیگناهان نیاید گزند
میازار موری که دانهکش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
در مجموع اشعار فردوسی بلیغ و فصیح است. او با کمترین واژه بیشترين مفاهیم را افاده کرد و فرازهای کلامی در آثار او به خوبی مشهود است. حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی در سال ۳۷٠ هجرى قمرى با تلاشى فراوان و كوششى بىدريغ، شاهنامه را آفرید و آنچه که او را واداشت تا چنین اثر بدیعی خلق کند؛ همانا حس میهنپرستی و مردمدوستی و ایرانشناسی او بود.
پاورقی ⤵
﴿﴿ در پاسخ به شیرینعقلان افسارگسیختهی مزدوری که میگویند؛ از اشعار او میتوان به اندیشههای نژادپرستی (فاشیستی) او رسید؛ باید گفت که میبایست بر مطالعات ادبی و تاریخی خود بیفزایند و کمی در آثار و اوضاع روزگار آن زمان تعمق کنند! فردوسی علاوه بر اینکه در این زمینه مبالغه نکرده، بلکه بهنظر من میبایست بیشتر از این علاقهی خود را به نژاد و میهنش نشان میداد! آیا هرکس که با دلیل و منطق قوم و نژاد خود را برتر از دیگر قوم فرض یا به دیگران معرفی کند؛ فاشیست است؟
بلی! حضرت باریتعالی همه را یکسان آفریده و هیچ قومی به خودی خود از دیگر قوم برتر نیست اما آیا قوم ایران که قبل از اسلام، دارای دانشگاه و کتب علمی و پزشک و دانشمند بوده و همواره در طول تاریخ یک خدا را میپرستیده، با قوم بتپرست مشرکی که دختران خود را زندهبهگور میکرده و به قول مولا علی (ع) بدترین دین را داشته و آب لجن و غذاهای خشن میخورده یکسان است؟
فردوسی زمانی این مطالب را میسراید که فرهنگ و تمدن ایران زیر سلطه و اهانت دشمنان ایران قرار گرفته بود که مشرکان بهاصطلاح هدایتیافته، از روی خصلت و خوی منافقانهی خود، پیشینهی علمی ایران را دفن و زبان فارسی را محو کردند. عدهای مردارخوار سلطهگر متجاوز که در گذشته با یکدیگر میجنگیدند و دختران خود را زندهبهگور میکردند و از جهالت بت میپرستیدند؛ خود را برتر از ما فرض کردند و کتابهای علمی ایران را به آتش کشیدند و به غارت ایران پرداختند و قوم برتر ایران را خوار شمردند. آیا فردوسی باید سکوت میکرد؟ آیا نمیبایست از فرهنگ و تمدن ایران دفاع کند؟
در زمان حکومت ساسانیان اعراب به ایران حملهور شدند و با نام دین ناجوانمردیها و جنایتها کردند! بسیارخب! پرواضح است که تمامی مردمی که وطنشان را دوست میدارند؛ با دشمن خود میستیزند و از مملکت خود دفاع میکنند! در حقیقت وجود چنین امری در تمامی جهان نافذ و حکمفرما است و نشان از میهندوستی مردم دارد!
در جنگ هشت سالهی تحمیلی، ما از وطن خود دفاع کردیم یا اقدام دشمن را مورد تأیید قرار دادیم؟ آیا شاعران ما در مدح دشمن بعثی سرودند یا به نکوهش متجاوزین پرداختند؟
آری! شعرها و شعارهای دههی شست که علیه دشمن متجاوز سروده شد، هنوز از ذهن و خاطر مردم زدوده نشده است. آیا ما آنان را کافر نمیخواندیم؟ (لشکر کفر عراق نابود باید گردد) یا (صلح بین اسلام و کفر معنا ندارد) که منظور از کفر، عراقیها بودند!
علاقه به میهن خود چه ارتباطی به نژادپرستی دارد؟ این کاملاً سادهلوحانه و سبکمغزانه است که حوادث آنروز را بخواهیم با اوضاع و احتمالات امروزی بسنجیم!
اینکه فردوسی عربستیز دورهای بوده، شکی در آن نیست. چراکه در آن زمان عرب دشمن ایران بوده است! (البته عربستان اکنون نیز ناجوانمردانهترین دشمن ماست و در آیندهای نزدیک خود را بیشتر نشان خواهد داد!)
همانطور که زمانی نفرتی عمیق از عراقیها در سرتاسر وجود ما موج میزد و اکنون این نفرتها فراموش شده و به مهر بدل یافته است تا جاییکه در سختیها به یاریشان میشتابیم!
اگر در آن زمان فردوسی بهجای عربستیزی از اعراب تعریف و تمجید میکرد، در نظر مردم خائن بهوطن شمرده نمیشد؟ آیا کسانی که امروزه او را فاشیست (نژادپرست) مینامند؛ نمیگفتند که او ضد میهن است؟ اگر فردوسی دشمن اعراب نبود، آیا لقب شاعر ملی را از آن خود میکرد؟ آیا برخی عرب که امروزه با ایران و ایرانی دشمنی میکنند؛ باید مورد لطف و عنایت ما قرار گیرند؟ قطعاً نه! که میبایست مورد نکوهش نیز واقع شوند!
در شاهنامه این مصاریع بهچشم میخورد:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بدانجا رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
اما آیا میتوان پذیرفت که این دو بیت از فردوسی است؟
فردوسی عامل پیشرفت هرکس را در بهکارگیری دانش و خردش میداند:
به دانش بود جان و دل را فروغ
نگر تا نگردی به گرد دروغ
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
به نام خداوند خورشید و ماه
که دل را به نامش خرد داد راه
خرد دلگشای و خرد رهنمای
خرد دستگیر به هر دو سرای
فردوسی در سرودههایش بر این رأی مداومت میورزد که انسان تنها به نیروی خرد و انجام دادن کارهای نیک میتواند از دیگران پیشی گیرد!
او یکی از شاعران فرهیختهای است که در سرودههای خود عفت کلام را رعایت کرده و هرگز سخنش را به گفتارهای زشت آلوده نکرده و امیدوارم خدا دشمنانش را به راه راست هدایت کند و اگر هدایت نیافتنیاند، نابودشان سازد!
محقق بزرگ آلمانی [نلدکه] در کتاب «حماسهی ملی ایران» میگوید: [[[فردوسی حتا نسبت به دشمنان ایران نیز انصاف به خرج میدهد و در حالیکه به دشمن ایران حملهور میشود؛ انصاف را رعایت میکند! اگر زمانی که از ایرانیان نسبت به دشمنان، کار بدی سرمیزند، آن را نکوهش و اگر کار مثبتی باشد، آن را ستایش میکند!]]]
گروهی کم مطالعهی سستاندیشه این بیت فردوسی:
[زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک از این هر دو ناپاک به]
را دلیلی بر زنستیزی فردوسی تلقی میکنند و میگویند: این چه حکیمی است که دربارهی زنان اینچنین کلام زشت و ناروا بر زبان خود جاری میسازد!
در پاسخ به این بزرگواران باید عرض کرد که شما میبایست بهعقل و ادراک خود شک کنید؛ نه ابیات محکم حکیم فردوسی!
این دو مصرع بیان کنندهی داستان سودابه و سیاوش و کیکاووس است.
در این روایت «سودابه» زن هرزه، ناپاک و شروری است که معشوقهی «کیکاووس» محسوب میشود.
سودابه زن زیباروی که ملکه نیز قلمداد میشود؛ شیفتهی سیاوش پسر کیکاووس میگردد و بهبهانهی دیدار «سیاوش» را بهمیهمانی دعوت میکند تا به او ابراز عشق کند و در نتیجه با او همبستر شود!
سیاوش از نیت پلید و شیطانی سودابه آگاه میشود و حاضر نمیشود که به پدرش خیانت کند. سودابه که میخواست با سیاوش عشقبازی کند، در یک درگیری، تنها تکهی پیراهنی از سیاوش در دستش بهجا میماند.
سودابه که بههیجان آمده بود؛ از ترس اینکه توطئهاش برملا شود، کیکاووس را میفریبد و با مکر خاص زنانهی خود به کیکاووس میگوید؛ پسرت «سیاوش» قصد داشت به زور به من تجاوز کند!
از همین روی حکیم دانا فردوسی توسی از زبان سیاوش میگوید:
زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک از این هر دو ناپاک به
و در حقیقت منظور فردوسی از «ناپاکی زن» همان «سودابه» شخصیت زیباروی هرزهی ناپاک است، نه تمامی زنان، بهویژه که بیت گذشتهی آن مؤیّد این گفتار است:
«به گیتی به جز پارسا زن مجوی
زن بد کنش خواری آرد بهروی»
پس حکیم توس به زن پاکدامن نیز معتقد بوده و تمامی زنان را بد نمیشمارد!
ابوالقاسم فردوسی در این روایت از زنان پاکدامنی چون تهمینه و رودابه و فرانک به نیکی و پاکی یاد میکند اما این حقیقت همیشه از چشمان تیز مغرضان بیتعمق دور مانده است و به همین سبب است که از روی جهالت و فقر اندیشه میگویند: فردوسی دشمن زنان است و اگر در شاهنامه زن مورد نکوهش قرار میگیرد؛ بهخاطر زنستیزی فردوسی نیست و نباید او را دشمن قسم خوردهی زنان فرض کرد، بلکه در نمونهی مذکور فردوسی از زبان داستان یا شخصی دیگر چنین کلامی را بر زبان خود میراند!
مدتهاست که گروهی بیتعمق کمسواد، در برابر چنین ابیاتی جبهه میگیرند و هرچه پاسخشان به روشنی ابراز میشود؛ درنمییابند و گویا به خواب مرگ فرو رفتهاند!
به این بزرگواران میبایست گفت:
شما که نمیتوانید، معنای یک بیت ساده را دریابید؛ چگونه به خود اجازه میدهید، اینچنین گستاخانه و بیپروا اظهار نظر فرمایید و بر فردوسی بزرگ بتازید!
بله! شما که اینچنین به ابرمرد ایرانزمین افترا میبندید، دیگر چه توقعی میتوان از مرتجعین منطقه داشت که همواره دشمنی خود را با فرهنگ و تمدن ایرانی اعلام داشتهاند؟
کسانی میتوانند دربارهی شاهنامهی فردوسی به اظهار نظر بپردازند که سنشان از پنجاه فزونتر باشد، نه جوجکانی که تازه سر از تخم درآوردهاند و گمان میکنند دو بیت شعری خواندهاند و لقب از خاقان بردهاند!
صد البته کلام مذکور بدان معنا نیست که گذشت زمان به خودی خود موجب ایجاد دانش در ذهن آدمی میگردد، نه، بلکه کلام مذکور بدان نکته اشارت دارد که درک کلام فردوسی مستلزم مطالعات گسترده و طولانی است و این مطالعات نیاز به زمان زیادی دارد!
این بسیار سادهلوحانه بهشمار میرود که کسی بپندارد، بهنظم درآوردن شاهنامهای که فردوسی سی سال عمر خود را صرف آن کرده و مضاف بر آن زمانی را برای فراگیری شعر و تخیلات داستانی خود در نظر گرفته؛ میتواند، بهوسیلهی برخی از جوانان سیسالهی کمتجربه، تفسیر شود! به مصاریع زیر از فردوسی بنگرید:
بیامد یکی دیو مردم فریب
ترا دل پر از بیم کرد و نهیب
به جز زرق چیزی ندارد به مشت
بس است آنکه گوید منم زردهشت
همانطور که مشاهده فرمودید، در ابیات فوق حضرت زرتشت علیهالسلام، نعوذ باالله [دیو مردم فریب] خوانده شده است اما از سوی چه کس؟ آیا این کلام و عقیدهی حکیم فردوسی است؟
این درست که مصاریع فوق از فردوسی است اما از آنجا که (گشتاسب) به حضرت زرتشت (علیهالسلام) گرایش خاصی پیدا کرده بود؛ (ارجاسب) بهاعتراض برمیخیزد و او را مورد نکوهش قرار میدهد! در حقیقت ابیات توهینآمیز مذکور از زبان (ارجاسب) است که «گشتاسب» را نشانه رفته است!
توصیهی من به دشمنان کماندیش و خیرهسر فردوسی این است که قبل از اظهار نظر دربارهی سرودههای این بزرگوار، حتما با یک ادیب فردوسیشناس مشورت نمایند تا دستکم عِرضِ خود نبرند و زحمتی بر دیگران روا ندارند!﴾﴾
پایان پاورقی
☆
آری!
فردوسی مرد غیرتمندی بود و غرور ملىاش او را ترغیب کرد که زبان فارسی را زنده کند. او با بهکارگیری واژگانی که از اذهان جمهور مردم ایران پاک شده بود، وظيفهى سنگین ملیمیهنی خود را ادا کرد. شاهنامهى حکیم توس شاهکار بیمانند میهنی و آثاری از حماسهی ملی ایران است که به سبک خراسانی بهرشتهى نظم درآمده و مضمون آن تاریخ ایران قدیم از ابتدای تمدن آريايىها تا سرنگونی حکومت ساسانیان است. علاوه بر داستانهای حماسی دارای احساسات رقيق و عمیق میهنی و برتریهای آریایی است و تمدن ایرانیها را در زمان پادشاهی امیرانی چون: هوشنگ. كيومرث. تهمورث و جمشید تکوین یافته میبیند. براى نمونه: دانش گروهی از هموطنان خود را از قبیل: تولید. آتش. کشاورزی. صنعتی. دامداری. استخراج آهن از معادن، ساختن سلاحهای جنگی، ساختن بناهای تاریخی را به آن دوره نسبت میدهد. شاهنامه عصر جدید ایران را در پایان دورهی خونخواری ضحاک میبيند که فریدون با همیاری کاوهى آهنگر ، ضحاک اهريمن را به خاک و خون میکشد. دورهى حماسی جنگی از پادشاهی فریدون آغاز میشود و بعد از آن ایرج، منوچهر و نوذر و زاب و گرشاسب بر تخت پادشاهی مینشیند. در همین حال جنگى میان ایران و توران درمیگیرد. سپس پادشاهانی از قبیل: كيقباد. کیکاووس. كيخسرو. لهراسب و گشتاسب به ترتیب موجودیت خود را اعلام میکنند. افراسیاب، سیاوش را به قتل میرساند و رستم نیز به توران سفر میکند و به خونخواهی برمیخیزد و به افراسیاب حمله میبرد و او را از پای درمیآورد. در این بحبوحهها حضرت زرتشت علیه السلام هنگام فرمانروایی گشتاسب ظهور میکند. رستم، اسفندیار را میکشد و خود به دست برادرش به قتل میرسد اما مبارزات قهرمانانهی او در سرزمین ایرانزمین مىپيچد.
محققان اهل ادب پارسی آگاهند كه ادبیات غنی و پرمحتوای ایران تا این زمان شاعری چون حکیم توس به خود ندیده است، چنانچه گروهی از خواص و مستشرقین اهل ادب، ستاره آسمان ادب پارسی را هومر شرق نامیدهاند اما به دور از هرگونه تعصب همگان آگاهی دارند که استاد توس حقیقتا بزرگتر از کلام مذکور است، چراکه او علاوه بر اینکه زبان پارسی را که بیش از سه قرن و نیم از خاطرهها زدوده شده بود، زنده کرد بلكه خون در رگهای تاریخ و فرهنگ و آداب و رسوم ملی ایران جاری ساخت. در حقیقت در کالبد بیجان زبان و تاریخ و فرهنگ ایران روحی دوباره دميد. آرى! شاهنامهی فردوسی پیروزی حق را بر باطل نوید میدهد و هر چند که تاریخ نیست اما بسیار بهتر از کتاب تاریخی سرگذشت و احوال ایران را بازگو میکند.
جامعهی جهانی قصد داشت، حکیم ابوالقاسم فردوسی را بهعنوان مردمیترین شاعر جهان معرفی کنند اما همینکه به این بیت فردوسی «هنر نزد ایرانیان است و بس» رسیدند، از این کار سر باز زدند و او را تنها شاعر ملی نام نهادند. در حالیکه منظور فردوسی این بود که هنر ایرانیان را به بهترین وجه گوشزد کند، نه اینکه بخواهد بگوید؛ مردمان دیگر سرزمین بیاستعدادند!
آری، بیهوده نیست که میگویند:
شاهنامه كتاب نيست بلكه کتابخانه است. ادبای خارجی شاهنامهى او را قرآن عجم میخوانند. از اين روى ملكالشعراى بهار مىفرمايد:
شاهنامه هست بىاغراق قرآن عجم
رتبهى داناى توسى، رتبهى پيغمبرى
(همانگونه که آگاهی دارید این نامگذاری مبالغهی محض است، چرا که هيچ كلامی را یارای آن نیست تا در مقام مقایسه با کلام خدا درآید و منظور ادبای خارجی و ملكالشعراى بهار از این نامگذارى اين بود تا هنر پرظرافت و شاهکار بینظیر فردوسى توسى هرچه بهتر آشكار شود)
در شعر فردوسی ضحاک خونخوار، همان اهریمن پلید است که بارها فریب شیطان را میخورد و عاقبت خود اهريمن میشود. ابتدا از سر طمع پادشاهی پدر خود را به چاه میافكند و تاج شاهی را به سر مینهد و تخت شاهنشاهی را تصاحب میکند. سپس شیطان به صورت خدمتکار ظاهر میشود و از او میخواهد، كتف پادشاه را ببوسد! از جایگاه بوسه، دو مار میروید. بار سوم شیطان به صورت طبیبی حاذق آشکار میشود و از ضحاك میخواهد که مغز جوانان را بخورد!
فردوسی در دیگر اشعار خود از افراسیاب بهعنوان یک چهرهى اهريمنى یاد میکند. سودابه سلامتی جسم و روح سیاوش را عبور از آتش زال اعلام میکند. زال نيز با آتش زدن یک پر سيمرغ و استعانت از او، رستم دستان را از شکم مادرش تهمينه خارج میسازد و اصطلاح گذر از هفتخان نیز از همین حوادث سرچشمه میگیرد.
ديگر از داستانهای شاهنامه، اسکندرنامهى اوست که در شاهنامه اين بزرگترین اثر حماسى ايران و جهان جنگاوریها و پیروزیها و شکستها و تاریخ ایران و جنبشهای مردمی و ستمها و عدالتها و آداب و رسوم تودهای و شیوههای مختلف بیان شده است!
سعی و همت فردوسی از بیان حقايق و دیگر موضوعات شعری این بود که بازتابی روشن از تاریخ و تمدن و آداب و رسوم اصیل مردم ایرانزمین به جهانیان ارائه دهد. واقعیاتی که بر حقانیت ایران صحه میگذارد. در شعر خود همواره ایرانیان را منجی محرومان جهان مینامید و از این که ایرانی است بر خود میبالید.
((((ايرانيان در طول تاریخ همواره به عنوان منجی مظلومان در سطح جهان مطرح بودهاند. حتا سلسلهی ساسانیان که به قول معروف برخی از پادشاهان این سلسله ناعادلانهترین شیوهها را علیه مردم خود اتخاذ کردهاند، به داد مظلومان جهان رسیدهاند! چنانچه در فارسنامهی ابنبلخی صفحهی ۹۵ چاپ كمبریج آمده که؛امپراطوران روم به بهانهی کمک به نصرانیها سیاهپوستان آفریقا را علیه مردم هاماوران یارى میکردند و همین امر موجب شد تا پادشاهان ساسانی كه همواره دشمن و رقیب اصلی امپراطوران ظالم روم بودهاند، برانگیخته شوند تا در این ماجرا به یاری مردم ستمدیده برخیزند. زنگيان با مردم هاماوران رفتار وحشیانه کردند. دخترانشان را بدنام و زنانشان را تجاوز نمودند و قتلهای بیاندازه انجام دادند))))
استاد سعدی که خود در هنر شاعری سرآمد شعرای روزگاران است؛ فردوسی را از خود بالاتر میبیند و برای اینکه از زحمات او قدردانی کند، راهوارهاى بالاتر از دعای سلامتی برای روح او نمیبیند:
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
كه رحمت بر آن تربت پاک باد
سعدی شیرازی
آرى!
در هيچ كجای ادبیات جهان نمیتوان شاعری را یافت که زبان و تاریخ و فرهنگ و هنر مردمی را که فرهنگ و اصالت خود را فراموش کرده بودند، به صورت جامع در یک کتاب احیا و فراهم سازد.
در شاهنامه زندگی مردم ایران و احوال دارا مورد بررسی قرار میگیرد. زشتیهای اسکندر، فرزند تازه به دوران رسیدهی فیلیپ مقدونی برملا میشود. فردوسی در اعتراض به کنش اسکندر، غرور بیجای او را از زبان خودش اینگونه بیان میكند:
نخواهم كه جایی بود در جهان
که دیدار آن باشد از من نهان
شاهنامهی فردوسی علاوه بر موارد مذکور به آدمی درس اخلاق و منش زندگی و خداشناسی نیز میآموزد. در حقیقت با یک تیر چند نشان زده است! چرا که جدا از ويژگىهای فوق؛ شاهنامه سراسر حکایت پندآموز است:
پس سخن به گزاف نگفتهایم که اگر بگوییم فردوسی بزرگترین شاعر ایران و جهان است. چراکه شاهکاری چون شاهنامهی او در جهان یافت نمیشود!
☆
((استاد فردوسى برای به نظم درآوردن شاهنامه از منبعى چون: تاریخ ایران و منابع میانهى پهلوی كه از دستبرد و آتشسوزی تازیان در امان مانده بود؛ بهره برد.
از پروفسور غلامحسین بيگدلى، در کتاب چهرهى اسکندر در شاهنامهی فردوسی صفحه ۲۳ سال ۱۳۶۹))
ز نیرو بود مرد را راستی
ز سستى کژی آید و کاستی
به دانش بود جان و دل را فروغ
نگر تا نگردی به گرد دروغ
بهنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
بهنام خداوند خورشید و ماه
که دل را به نامش خرد داد راه
بهنام خداوند گردان سپهر
فروزندهى ماه و ناهید و مهر
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزیده رهنمای
چه گفت آن خداوند تنزیل وحی
خداوند امر و خداوند نهى
میازار موری که دانهکش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
مضاف بر آن غلو نکردهایم که اگر بگوییم؛ زبان امروزی ما زبان فردوسی است.
کلمات مرکب مخففی از قبیل: [کان. کاو. كاندر. كز. وز. ور. گرچه. ورچه. وگر. وانچه. كزين. كزان و ...
بجاى: كه آن. كه او. كه اندر. كه از. و از. و اگر. اگر چه. و اگر چه. و اگر. و آنچه. كه از اين. كه از آن] ساخته و پرداختهی استاد توس است. [که البته امروزه کمتر مورد استفادهی شاعران قرار میگیرد!] جملات او ساده و روان است و در هنر شاعری برای اولین بار تکنیکهایی پدید آورد که نشان از هوش سرشار اوست. از قبیل: معانی و بديع. ترتیب. پارادوکس. حسآمیزی. تجنیس. استعاره. ایهام و غیره.
برای نمونه، جناس در این ابیات:
خرامان بشد سوی آب روان
چنان چون شده باز یابد روان
بدان گه که خیزد خروش خروس
ز درگاه برخاست آوای کوس
چو ديد آن درفشان در خش مرا
به گوش آمدش بانگ رخش مرا
و در مقام مراعات نظیر:
سر نیزه و نام من مرگ توست
سرت را بباید ز تن دست شست
و در مقام ترتیب یا لف و نشر:
فرو رفت و بر رفت روز نبرد
به ماهی نم خون و بر ماه گرد
به روز نبرد آن یل ارجمند
به شمشیر و خنجر به گرز و کمند
دريد و برید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست
یعنی: سر را با شمشیر دريد و سینه را با خنجر بريد و پا را با گرز شكست و دست پهلوانان را با كمند بست.
و در مقام پارادوکس یا بیان متناقضنما:
ز دانش دل پیر برنا بود
در مقام حس آمیزی:
که جان دارد و جان شیرین خوش است
و در مقام مبالغه:
كه گفتت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
شود کوه آهن چو دریای آب
اگر بشنود نام افراسیاب
و در مقام مشبه و مشبهوبه:
چو دریای خون شد همه دشت و باغ
جهان چون شب و تیغها چون چراغ
شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه كیوان نه تير
حكیم ابوالقاسم فردوسی شاعر بزرگ ایرانی، حماسهسرای پرافتخار ایران در حدود سال ۳۲۹ هجری در روستای باژ از توابع طاهران توس به دنیا آمد. او از طبقهى دهقانان بود. از طبقهى مردم بزرگوار و اصیل.
به حفظ آثار نژادی و باستانی ایران علاقه فراوانی داشت. آثاری که بیش از ۹۰ درصد آن در آتشسوزیهای چند دوره (اسکندر ملعون، مشرکین عرب، چنگیز مغول) از بین رفته بود.
(رجوع کنید به آثارالباقیهى ابوریحان بیرونی صفحهی ۳۵ تا ۴۸)
استاد توس فردوسی بزرگ بهدلیل وفور علاقه به مردم و ملیت خود در حدود ۳۷۰ هجری قمری به تنظیم شاهنامه پرداخت. در آن هنگام ۴۱ ساله بود که در آثار بیهمتای خود با آن شکوه بیان و اوج معانی گوناگون، واژگان و تعابیری متضاد و متشابه مانند؛ زشتی و زیبایی، مرگ و زندگی، شادی و غم، پند و نکوهش، دلاوریها، جنگاوریها را یکجا در بحر متقارب مثمن مقصور، استخدام و منظور خود را به شیواترین حالت بیان کرده است.
در جوانی داستان بیژن و منیژه و زال و رودابه را سرود. آثار او در آغاز شاعری از حیث قافیه کمی سست به نظر میرسید اما شاعر جوان به زودی با ممارست و رنج فراوان به مقام استادی دست یافت.
هرچند که حکیم توس در جوانی به حد کمال نرسیده بود اما در علم عروض بسیار صاحبنظر بود؛ بهگونهای که حتا در يك مصراع از شعرش نمیتوان سکتهی قبیح پیدا کرد.
آموزگار بزرگ ایرانزمین این سخنسرای نامی توس به گفتهى خود پس از ۳۵ سال رنج و تحمل و تلاش و گذراندن عمر خود، نظم شاهنامه را به انجام رساند تا جاییکه شهرهی عام و خاص گرديد.
سى و پنج سال از سرای سپنج
بسی رنج بردم به امید گنج
حکیم توس در حدود سیسد و نود و پنج هجری قمری شاهنامه را نزد حاکم وقت سلطان محمود غزنوی برد. ابتدا با همکاری وزیر وقت، احمد اسفراینی به پیشگاه سلطان محمود راه پيدا كرد اما او مقام فردوسی را درنیافت لذا فردوسی آزردهخاطر گردید و به خارج از غزنین پناه برد و مدتى بعد متواری شد و به زادگاهش توس قدم نهاد. شاهنامه را برداشت و بهطبرستان سفر کرد! نزد فرمانروای آنجا رفت و از او خواست که آثارش را به نامش کند ولی او نپذیرفت و گفت: دربارهى تو بدگویی کردهاند و بهزودی سلطان تو را میخواند و به شدت آزار میدهد. شاهنامه را به محمود غزنوی واگذار کن تا با نام او به شهرت رسد. فردوسى با ناامیدی و ناراحتی به زادگاه خود بازگشت و در آنجا ماند. چندی بعد سلطان محمود غزنوی با یادآوری احمدابن حسن میمندی به یاد فردوسی و شاهکار بیهمانندش افتاد و از رفتار و کردار خود پشیمان شد و به منظور قدردانی هدیهای برای او به توس فرستاد اما افسوس که کار از کار گذشته بود.
حکیمابوالقاسم فردوسی چند روزی مىشد که به دیار باقی شتافته بود.
استاد گرانمایه و بلندپایه این اسطورهى مقاومت و ایثار در سال ۴۱۱ هجری قمری درگذشت و خارج از دروازهی شهر در باغی که زمین آن متعلق به خود او بود، دفن شد و آرامگاهش نیز در همان جاست. فردوسى دانا، به حضرت زرتشت علیهالسلام و دین او ارادتی خاص داشت و ثنویت را از آیین او جدا میدانست و معتقد بود که آیین زرتشت قائل به دو مبدأ يا دو صانع برای خیر و شر نیست، بلكه انسان میبایست با اختیار خود یا راه الهی را برگزیند و به اوج خدا رسد و یا راه اهریمنی را پیشه کند و بهسوی سقوط و پستی رود. او نیز حساب مزدیسناها را از مجوسیها جدا میکند و معتقد بود که در آیین زرتشت علیهالسلام آتش تنها نمادی از نور خداست.
مگویی که آتشپرستان بُدند
پرستندهى نیكیزدان بُدند
حكيم ابوالقاسم فردوسی مسلمان و دارای مذهب تشیع بود. به ایران و ایرانیان عشق میورزید! مردی فرزانه و روشنبین و مورخی دانشمند بود. شاهکارش شاهنامه ۶٠ هزار بيت شعر دارد و مردم ۲۰ هزار بیت دیگر بر آن افزودهاند و از آنجا که آن ابيات دارای واژگان بیگانه است؛ با هنر سبکشناسی به راحتی میتوان دریافت که آن ابيات از فردوسی نیست.
جان کلام اینکه شاهنامهی فردوسی بزرگترین حماسهی ملی ایران نه بلکه جهان بهشمار مىرود و حکیم توس شاعر اندیشههاست!
ابرمردی که یکتنه به مبارزهی بیگانگان سلطهگر پرداخت! شاعری که تنها زیست و تنها مرد اما تنها متعلق به خود نبود!
چرا که او شاعر همهى اعصار است. شاعر تمام قرون.
روحش شاد و راهش مستدام باد!
نوشته شده در: تابستان ١٣٦٥ تهران و بهار ۱۳۷۱
ای ایران ای مرز پرگهر!
ای خاکت سرچشمهی هنر!
دور از تو اندیشهی بدان
پاینده مانی و جاودان
اى دشمن ار تو سنگ خارهاى من آهنم
جان من فداى خاك پاك ميهنم
مهر تو چون شد پيشهام
دور از تو نيست انديشهام
در راه تو كى ارزشى دارد اين جان ما
پاينده باد خاك ايران ما
★ كنگرهى بزرگداشت فردوسى
در صبح روز پنجشنبه دوازدهم مهرماه ١٣١٣ اولين كنگرهى بزرگداشت فردوسى با حضور ٤٠ تن از مستشرقين و پژوهشگران جهانى و شاعران اهل ادب، در تالار دارالفنون تهران تشكيل شد و پس از آن مراسم در توس مشهد و ديگر شهرها ادامه يافت. شايان ذكر است كه دكتر مجتبى مينوى. دكتر بديعالزمان فروزانفر. دكتر عباساقبال. استاد جلالالدين همايى. استاد رشيدياسمى و استاد سعيدنفيسى و سيداحمد كسروى نيز حضور داشتند. اسامى حضّار برون مرزى به شرح زير است:
١- آتسوجى آشيكاگا. معلم ادبيات دانشگاه ژاپن
٢- دكتر محمد آقا اوغلو. معلم صنایع شرق نزدیک در دانشگاه میشیگان آمریکا
٣- بهرام گور طهمورث. آنكلساريا
٤- محمد اسحاق. نمایندهی هند
٥- اوربلى. نمايندهى شوروى
٦- انوالا. نماینده فارسیزبانان هندوستان
٧- برتلس. نمايندهى شوروى
٨- سباستيان بك استاد دانشگاه برلن آلمان
٩- بلوتنيكوف. نمايندهى شوروى
١٠- آنتونيو پاگليارو. استاد تاریخ مقایسهای السنهى کلاسیک و معلم زبان ایرانی در دانشگاه صنعتی روم ایتالیا.
١١- جان درنيك واتر
١٢- جمیل صدقی زهاوی نمایندهى عراق
١٣- سردنيس راس. مدير مدرسهى علوم شرقى لندن
١٤- پروفسور محمد طاهر رضوی نمایندهى هندوستان
١٥- روماسكويچ. نمايندهى شوروى
١٦- پروفسور ريپكا. نمايندهى چكسلواكى
١٧- پروفسور فردريچ زراره. نمايندهى آلمانى
١٨- لسان الدين سلجوقى. نمايندهى افغانستان
١٩- عبدالحميد عبادى. استاد تاريخ اسلام در دانشگاه ادبيات مصر
٢٠- عبدالوهاب عزام. استاد فارسى جامعهى مصر
٢١- فريمان. نمايندهى شوروى
٢٢- فهيم بيرقدارويچ. نمايندهى يوگسلاوى
٢٣- آرتور كريستين سن. استاد دانشگاه كوپنهاك. دانمارك
٢٤- فواد بيك كوپريلى زاده. نمايندهى تركيه
٢٥- دكتر ارنست كوهنل. مدير آثار كهن ايرانى در موزههاى برلن. آلمان
٢٦- دكتر كونتنو. نمايندهى فرانسه
٢٧- فرانكلين موت گونتر. مدير موسسهى آمريكايى صنايع و حفريات
٢٨- محمد سرورخان گويا
٢٩- پروفسور ژرژمار. نمايندهى شوروى
٣٠- هانرى ماسه. نمايندهى فرانسه
٣١- دكتر ماير. استاد صنايع و تاريخ شرق
٣٢- محمد حبيب. استاد تاريخ دانشگاه عليگر. نمايندهى هند
٣٣- مينور سكى. نمايندهى فرانسه
٣٤- نظام الدين. نمايندهى هندوستان
٣٥- على نهاد بيك. نمايندهى تركيه
٣٦- سردار دستور نوشيروان. نمايندهى پارسىزبانان هندوستان
٣٧- هادى حسن. نمايندهى هندوستان
٣٨- ژرژهاكن. نمايندهى فرانسه
٣٩- پروفسور هروزنى. نمايندهى چك اسلواكى
٤٠- ژنرال يارفش كيوويچ. فرماندهى لشكر مركزى ورشوى لهستاناز حضور اندیشمندان جهان و مستشرقین در تالار دارالفنون به منظور بزرگداشت فردوسی رحمت الله علیه؛ معنایی جز هیبت این ابر مرد اراده نمیگردد.
در پایان سرودهای را كه اين حقير به منظور قدردانی در وصف این اندیشمند به نظم درآوردهام از نظر شما عزیزان میگذرانم:
تابستان. ۱۳۸۱ مشهد. بر سر مزار فردوسی. توس
فضلالله نكولعلآزاد
☆
فهرست منابع و مآخذ اطلاعات تاريخى:
۱ . دایره المعارف ایران و جهان سال ۱۳۴۷ انتشارات امیرکبیر
٢ . تاریخ ایران بعد از اسلام. اثر: دکتر عبدالحسین زرینکوب سال ۱۳۵۶
٣ . چهرهى اسکندر در شاهنامهى فردوسی اثر: پروفسور غلامحسین بیگدلی سال ۱۳۶۹
٤ . معارف دین و زندگی. دورهى پیش دانشگاهی سال ۱۳۸۹ حجت الاسلام دکتر حسین سوزنچی و دکتر مهدی اعتصامی
٥ . تاریخ ادبیات ایران و جهان سال ۱۳۸۶ دکتر نصرت الله محبی
٦ . فرهنگ فارسی عمید دکتر حسن عمید سال ۱۳۵۸
٧ . فرهنگ فارسی معین دکتر محمد معین سال ۱۳۵۶
٨ . دو قرن سكوت عبدالحسين زرينكوب سال ١٣۴۷
۹ . اطلاعات شخصی این حقیر در مورد مسائل تاریخی و دینی
فضل الله نكولعل آزاد
http://lalazad.blogfa.com
@