
پارادوکس (بیان متناقضنما) Paradox
در سال ۱۳۵۶ که مراحل دبیرستان را سپری میکردم؛ هنگامیکه در شعر و متون ادبی به کلمات مرکبی چون [آتش سرد، دولتِ فقر، شادیِ غم، ساکنِ روان، روشنتر از چراغ خاموشی، فریاد بیصدا، گدای دولتمند و ...] برخورد میکردم؛ میدانستم که از حیث معنا و ساختاری با [آتش و سرد، دولت و فقر، شادی و غم، ساکن و روان، روشن و خاموشی، فریاد و بیصدا، گدا و دولتمند] تفاوت اساسی دارد اما دبیر ادبیاتمان میگفت که هر دو نمونه را میبایست از یک مقوله دانست و (تضاد یا تناقض) فرض کرد! در حالیکه در نمونهی اول؛ دو کلمهی مرکب بهوسیلهی (کسره) و یا (یاء چسبان) به یکدیگر متصل شدهاند اما در نمونهی دوم؛
بهوسیلهی (واو) عطف از یکدیگر متمایز گردیدهاند. من که نمیتوانستم، هر دو را از یک خانواده فرض کنم؛ به تحقیق و تفحص در اینباره پرداختم و متوجه شدم که این نوع بیان در تمام زبانها منجمله، انگلیسی مشترک است که بهعنوان نمونه میتوان به:
(The Sound of Silence)
یعنی: (صدای سکوت) اشاره کرد!
با جستجوی بیشتر و پرسوجو از یکی از دبیران زبان انگلیسی به سال ۱۳۵۷ دریافتم که در زبان بیگانه آن را (paradox) مینامند اما در آن زمان معادل فارسی این واژهی بیگانه را نداشتیم و هر چه با دبیران ادبیات به بحث و تبادل نظر میپرداختم، میگفتند: منظور شما را متوجه نمیشویم و نمیدانیم که چه میخواهید، بگویید. چون دستورنویسان ما گفتهاند که نامش (تناقض) است!
در آن روزگار بر زبان راندن واژهی لاتین پارادوکس هم غیرممکن بود و امکان داشت؛ گروهی به تمسخر بنشینند و گمان کنند که ادعایی در کار است! بهویژه که دبیر ادبیاتمان میگفت: استفاده از نامهای بیگانه تحت هر شرایط ممنوع است.
★
اگرت «سلطنت فقر» ببخشند ای دل!
بیا که قصر امل «سخت سست بنیاد» است!
وز خدا «شادی این غم» به دعا خواستهام
(حافظ شیرازی)
بهیاد دارم که دربارهی پارادوکسهای مصاریع فوق با دیگر دبیران به بحث مینشستم و همگان میگفتند: [تضاد] است و حتا برخی نام [تناقض] هم بر آن نمینهادند و وقتی در درستی عقیدهی خود پافشاری میکردم، میگفتند: دچار وسواس فکری شدهای که البته امروزه جوانان به جای عبارت مذکور از واژهی «توهّم» بهره میبرند!
شاید گفتن این نکته ضروری باشد که در گذشته پارادوکس را تناقض میخواندند اما متاسفانه اکنون برخی به اشتباه عکس آن را بیان میکنند که هر دو مورد غلط است و هر کدام جایگاه مخصوص خود را دارند.
برای نمونه، چندی پیش در رادیو شنیدم که آقایی کممطالعهی مدعی به زبان محاوره میگفت: (شب و روز، پارادوکس هستند، دیگه! نه؟)
و یا شاعری (!) دیگر در کتاب خود گفته بود:
(صخره و موج) (آتش و آب) (گرم و سرد) (غم و شادی) «پارادوکس» هستند و این در حالی است که همگی «متناقض»اند نه پارادوکس! در اوایل دههی هشتاد در (ماهنامهی ادبی حافظ) معادل پارادوکس را (بیان متناقضنما) نام نهادم و نه (بیان متناقض) یا (تناقض در بیان) که امروزه در کتابهای درسی دورهی دبیرستانی آن را [بیان متناقض] نام نهادهاند.
حال چرا ترکیب «بیان متناقض» حق مطلب را به درستی ادا نمیکند و من گفتهام «بیان متناقصنما»!
درست است که در ترکیب پارادوکسی، دو کلمهی ترکیب یافته، متناقضاند اما در مفهوم نهایی [یعنی در برآیند ترکیب دو کلمهی متناقض] هیچگونه تناقضی مشاهده نمیشود که هیچ، بلکه از آن یک مفهوم واحد برمیخیزد! پس (متناقضنما) یعنی به ظاهر متناقض و به اعتقاد من (بیان متناقضنما) بهترین معادل برای واژهی بیگانهی (پارادوکس) است!
و اما [پارادوکس _ paradox] از نظر اینحقیر ⤵
پارادوكس (Paradox) واژهای یونانی است که «para» به معنای «مقابل، در کنار، برابر، مخالف» است و «dox» نیز به معنای «انديشه»، «عقیده»، «نظر»
در مجموع اگر بشود معنای لفظ به لفظی از پارادوکس اراده کرد؛ بهترین آن «مخالف نظر» است اما این نوع ترجمهی واژه به واژه نمیتواند، بهطور کامل حق مطلب را ادا کند!
پارادوکس، واژهی مرکبی است که هر دو کلمه از لحاظ معنا یکدیگر را نقض میکنند اما از پیوند این دو نقیض، معنای ثالثی اراده میگردد که برآیندی گسترده بهشمار میرود. [چیزی شبیه به دیالکتیک که از جمع «تز و آنتیتز» برآیندی به نام «سنتز» پدید میآید!]
از خاصیتهای بهکارگیری (پارادوکس)
پارادوکس، به زیبایی کلام میافزاید و به عبارتی دیگر آفرینندهی لذت ادبی و رونق سخن است. این آرایه به تصویرسازی در ذهن کمک میکند و به اختصار سخن یا ایجاز کلام کمک شایان توجهی میکند و گاه به میزان چند جمله از آن معنا اراده میگردد. مانند: هوا قفس، فریاد خاموش، شادیِ غم
که [هوا قفس] در شعر بیدل دهلوی، یعنی اینکه: آسمان با تمامی وسعت «فضای لایتناهی» برای من کوچک است و حکم قفس را دارد!
یا: [فریاد خاموش] مردم بیثمر بود!
یعنی اینکه: مردم هر چه فریاد زدند، صدایشان به گوش کسی نرسید!
یا: [شادیِ غم] در شعر حافظ شیرازی، یعنی اینکه؛ غم شیرینی که شادی به همراه خود دارد! میتواند، «غم عشق» باشد و ...
همانطور که میدانید خاصیت یک نثر یا یک شعر متعالی به آن است که با کمترین واژه بیشترین مفاهیم افاده شود و هماکنون ملاحظه فرمودید؛ از یک کلمهی مرکب چندین جمله بیرون آمد و در اینجا پارادوکس به کمک اختصار و ایجاز کلام میآید.
بیدل میگوید:
گوش ترحمی کو کز ما نظر نپوشد؟
دست غریق یعنی: فریاد بیصداییم
فریاد بی صدا، در این شعر، تصویری پارادوکسی است.
کلمهی مرکب گدای دولتمند، تصویری پارادوکسی است و بلافاصله این اندیشه در ذهن آدمی تداعی میشود که فردی به ظاهر بینوا، با لباسی پاره و وصلهدار از مردم دریوزگی میکند و خود را به مردم، فقیر مینمایاند اما در خانه ثروتی انبوه پنهان کرده و در واقع متمول است.
گاه پارادوکس در بطن عبارت یا جمله ظاهر میشود.
مانند: فریاد حقطلبانهی مردم در گلو خفه بود!
که خفه بودن فریاد تصویر پارادوکسی بهشمار میرود!
پارادوکس گاه با تعبیر حسآمیزی ادغام میشود که در شعرهای بیدل به وفور یافت میشود.
مانند: رسانیدم به گوش آینه فریاد خاموشی
[فریاد خاموشی] که پارادوکس است با [گوش آینه] که به نوعی میتوان آنرا حسآمیزی نام نهاد؛ ترکیب شده است.
فضلالله نکولعلآزاد ۱۳۸۳
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
www.lalazad.blogfa.com